رونالدو

سلمان هراتی | |
---|---|
زادروز | ۱ فروردین ۱۳۳۸ روستای مرزدشت تنکابن استان مازندران |
درگذشت | ۹ آبان ۱۳۶۵ لنگرود |
آرامگاه | تنکابن / روستای مزردشت |
ملیت | ![]() |
آثار | از آسمان سبز دری به خانهٔ خورشید از این ستاره تا آن ستاره |
فرزندان | رابعه هراتی-رسول هراتی |
سلمان هراتی (۱فروردین ۱۳۳۸ - ۹ آبان۱۳۶۵ )با نام اصلی "سلمان قنبر هراتی" شاعر معاصر ایرانی است. وی به علت شعرهای انتقادی اجتماعی شهرهاست.
در اوّل فروردین سال ۱۳۳۸ در روستای مرزدشت تنکابن مازندران در خانوادهای مذهبی متولد شد. درسهای ابتدایی تا پایان دوران متوسطه را در زادگاهش خواند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از دو سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرودمشغول تدریس شد.
تخلص او در اشعارش «آذرباد» بود و در شعرهایش میتوانیم تاثیر از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را نگاه کنیم او حتی یکی از شعرهایش را تقدیم به سهراب سپهری کرده بود دوستی او با سیدحسن حسینی و قیصر امینپور زبانزد است، سیدحسن حسینی بعد از مرگ سلمان یکی از بهترین آثار ادبیش یعنی کتاب "بیدل، سپهری و سبک هندی" را تقدیم به او کرد و قیصر امین پور هم کلیات او را منتشر کرد.
او در نهم آبان ۱۳۶۵ هنگام عزیمت به لنگرود در یک سانحهٔ رانندگی، درگذشت. در غرب تهران میدانی به نام این شاعر فقید نامیده شده است.
خواننده شعرهای سلمان هراتی، در وهله نخست بیش از هر چیز با ایدئولوژی شاعر مواجه میشود. بیشتر اشعار سلمان، مستقیم یا غیر مستقیم به بازگویی جهان بینی، اعتقادات و برداشتهای اجتماعی و سیاسی او میپردازد. سلمان هراتی شعر را برای ادای تعهد اجتماعی و حتی گاه سیاسی خود می داند. آنجا که سلمان از وطن میگوید، منظورش ایران معاصر است و در وصف آن، نه به تاریخ سرک میکشد و نه مختصات فرهنگ ملی را برجسته میکند، بلکه از ایرانی سخن میگوید که نام خیابانهایش را شهیدان برگزیدهاند، بهشت زهرایی دارد که آبروی زمین است، میزبان حضرت امام رحمه الله بوده و به واسطه جنگ، چندین تابستان است که در خون و آفتاب میرقصد.
زبان شعر سلمان هراتی، زبان شعر انقلاب است. او را میتوان از تأثیرگذارترین شاعران در حوزه زبان این دوره دانست. کمتر خوانندهای است که در ارتباط برقرار کردن با شعر سلمان به مشکل بیفتد. در شعر او، کلمات طوری در کنار هم چیده شدهاند که هیچ کدامشان برای بقیه غریب نیست. سلمان در شعرهای نو خود ثابت کرده که توانایی بهره گیری از عامیانهترین لغات را دارد. البته ۲۷ سال سن و ۱۰ سال شاعری، زمان اندکی برای هراتی بود تا زبان شعر خود را بارور کند و شعرهای جدید بیافریند.
سلمان هراتی، فرصت زیادی برای شعر سرودن نداشت و آثار فراوانی از نظر کمی از خود به جا نگذاشت. البته او در همین عمر کوتاه ۲۷ ساله اش، آثار ارزشمندی به وجود آورد که هر کدام، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر به خود اختصاص دادهاند. دو مجموعه از آسمان سبز چاپ شده در سال ۱۳۶۴ و دری به خانه خورشید چاپ شده در سال ۱۳۶۷، کتابهای موفقی است که دربردارنده شعرهای ویژه بزرگسالان سلمان است. همچنین او کتابی به نام از این ستاره تا آن ستاره در حوزه شعر نوجوان از خود به یادگار گذاشتهاست.
زنده یاد سلمان هراتی، جزو پانزده شاعر برگزیده بیست سال شعر جنگ است که در سال ۱۳۷۹ معرفی شد. او یکی از شاعران برجسته و توانا در عرصه انقلاب و شعر جنگ است که خیلی زود انقلاب را درک و آن را در اشعارش منعکس کرد. شعر سلمان، سرشار از عشق، ایمان و خلوص است که ارزشهای بی بدیل هویت انسانی را نشان میدهد. در شعر او جنگ عنصری ضدبشری و ویران کننده نیست، بلکه زیبا و واجب است و رنگ دفاع مقدس به خود میگیرد:
زنده یاد هراتی، شاعری متعهد است که این تعهد را در بیشتر شعرهایش میتوان دید. او آگاهی و بصیرت اجتماعی را در شعرهایش به مخاطبانش میآموزد، توطئه دشمنان را یادآوری میکند و به خواننده هشدار میدهد. سلمان در عین حال از لحظههای خلوت شاعرانه به هیچ وجه نمیگذرد و آن را به همه این هیاهوها و جنجالها ترجیح میدهد و چنین زیبا میسراید:
پیوند مسائل اجتماعی با دنیای انتزاعی، نقطه عطفی در شعر متعهد بعد از انقلاب است. نگاه معنوی به موضوعات اجتماعی، در شعر سلمان هراتی به اوج خود میرسد. این نوع نگاه، شعر سلمان را سرشار از امید و بشارت کردهاست. او در شعرهایش به مردم آیندهای درخشان را نوید میدهد. این بشارت و امید از سرچشمه باوری است که سلمان به انقلاب اسلامی دارد. از این رو چنین میسراید:
دیروز اگر سوخت ای دوست غم | برگ و بار من و تو | |
امروز میآید از باغ | بوی بهار من و تو | |
دیروز درغربت باغ | من بودم و یک چمن داغ | |
امروز خورشید در دشت | آیینه دار من و تو |
پس از گذشت چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی، رفته رفته ناکامیها و نامرادیها که معلول عواملی چون از یاد رفتن برخی از ارزشها بود، نمایان شد. شعر اعتراض سلمان، زورگویان و زراندوزانی را مورد خطاب قرار میدهد که بدون توجه به مفاهیم و ارزشهای انقلاب، در پی منافع خویش هستند.
زنده یاد سلمان هراتی، شاعر سادگیها، زیباییها و طبیعت است. اساسا نگاه سلمان به دنیای امروز، نگاهی است آمیخته با نکوهش مدرنیته و غرب گرایی و ستایش انسانیتی که در بیشتر موارد، بر پایه باورهای دینی استوار است. از این رو میسراید:
زنده یاد سلمان هراتی، فرزند روستاست و فقر و رنج را با تمام وجود حس و با آن زندگی کردهاست. از این رو، بهتر از هر کس میتواند چهره درد و رنجی را که بر روستاییان فقیر این مرز و بوم رفته، ترسیم کند. بر این اساس است که هرگاه به شرح چنین چهرهای میپردازد، شعرش سراسر بغض و اندوه میشود و حتی دیگر آن نوید و بشارتی که در دیگر شعرهای اجتماعی وی میبینیم به چشم نمیآید. بالش من سنگین بود از اشکهای من
بالای تو مثل سرو آزاد افتاد | تصویری از آن حماسه در یاد افتاد | |
در حنجره گرفته صبح غریب | تا افتادی، هزار فریاد افتاد |
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند | چون لاله عزیز بودی و خارت خواند | |
پیغام تو ورد سبز بیداران است | بیدار نبود آنکه بیمارت خواند |
ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم | چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم... | |
خورشید چشم توست، چشمان تو خورشید | تا نشکفد چشم تو فردایی نداریم... | |
شمشیرها را گوببارند از سر بغض | از عشق ما جز این، تمنایی نداریم |
چون تشنه به آب ناب دل میبندم | برخنده ماهتاب دل میبندم | |
ای روشنی تمام، تا ظهر ظهور | چون صبح، به آفتاب دل میبندم |
زآن دست که چون پرنده بی تاب افتاد | بر سطح کرخت آبها تاب افتاد | |
دست تو چو رود تا ابد جاری شد | زآن روی که در حمایت آب افتاد |
با زمزمه توحید آمد | بالای سر شهید جاوید آمد | |
از زخم عمیق خویش سر زد زینب | چون صاعقه در غیبت خورشید آمد |
حرف تو به شعر ناب پهلو زدهاست | آرامش تو به آب پهلو زدهاست | |
پیشانی ات از سپیده مشهورتر است | چشم تو به آفتاب پهلو زدهاست |
آثار چاپ شده:
پیش از تو
پیش ازتو آب معنی دریا شدن نداشت | شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت | |
بسیار بود رود در آن برزخ کبود | اما دریغ زهرهٔ دریا شدن نداشت | |
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار | حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت | |
گم بود درعمیق زمین شانهٔ بهار | بی تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت | |
دلها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ | آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت | |
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق | این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت |
ستاره شناس
به فقيري گفتند :
" ستاره شناسي مي داني ؟
آيا ستاره ها را مي شناسي ؟ "
گفت : " آيا كسي هست كه چوب هاي
سقف خانه ي خود را نشناسد.؟! "
انتخاب
جنگي سخت ميان دو لشكر در گرفته بود.
يكي از سپاهيان لشكري كه درر حال شكست بود ، رو به فرار نهاد.
گفتند : " كجا مي گريزي ، نامرد. "
گفت : " اگر بگويند فلاني از ميدان جنگ گريخت لعنت الله ، مرا خوشتر
از آن است كه بگويند فلاني كشته شد رحمت الله."
گناه كار
اسب مردي را دزديده بودند . مرد حيران و سرگردان از اين
و آن سراغ اسب را مي گرفت. يكي گفت:
" گناه تو بود كه اسب را خود نبستي."
ديگري گفت: " گناه غلام تو بود كه در طويله را باز گذاشته بود. "
مرد كه در مانده شده بود ، گفت : " راستي كه همه ي گناهان را
ما كرديم و دزد بي گناه است! "
پاداش وزير
يكي از نديمان هارون الرشيد ، بهلول را در گوشه ي خرابه اي ديد و گفت:
" چرا اينجا نشسته اي ؟ برخيز و نزد وزير خليفه برو كه به هر ديوانه ، پنج درم پاداش مي دهد؟ "
بهلول خنديد و گفت:
" اگر راست مي گويي ، تو برو كه به تو ده درم خواهد داد ، چرا كه ديوانگي تو دو برابر ديگران است."
< فرزند فقيران | حكيم فردوسي طوسي > |
---|
![]() | این نوشتار نیازمند پیوند بین زبانی است. در صورت وجود با توجه به خودآموز ترجمه، میانویکی مناسب را به مقاله بیافزایید . |
فخرالدین علی صفی نویسندهٔ کتاب لطایفالطوایف یکی از لطیفه پردازان نامبردار ایران است. او از خاندان دانش و قلم است که در قرنهای نهم و دهم هجری زندگی میکردهاست. فخر الدین شعر هم میسروده و صفی تخلص میکردهاست. کتاب رشحات عین الحیات در شرح حال و معرفی مشایخ و بزرگان نقشبندی و کتاب انیس العارفین در وعظ و نصیحت از اوست. لطایف الطوایف کتابی است دلپذیر و خواندنی. این اثر مجموعهای است از لطایف ارباب راز و خرد. این کتاب منحصر به شوخی و بذله نیست بلکه شامل حکایات لطایف نوادر کلمات و امثال و روایات مربوط به طبقات گوناگون جامعهاست و در چهارده باب امدهاست.
نمونهای از لطایفالطوایف: شاعری نادان و ساده لوح که ابیاتی ناموزون بر یکدیگر میبست. به اصرار از جامی در خواست که منشور نامهای در باب شعر وی نویسد و او را به روح عزیزان سوگند داد. جامی برای مراعات خاطر او چنین نوشت (... پایهٔ شعرش از ان بلند تر است که در تنگنای وزن گنجد یا کسی تواند که ان را به میزان طبع سنجد. خداوند از لغزشهای او و من و هر کس که بدون تامل چیزی گوید در گذرد).[۱]
![]() ▪ تاریخ و محل تولد : اوایل قرن پنجم هجری - ▪ تاریخ و محل وفات : ▪ اواخر قرن پنجم هجری ▪ تخصص : ادیب ▪ آثار : قابوس نامه ▪ زندگی نامه : کیکاوس بن اسکندر ملقب به عنصر المعالی از امرا و پادشاهان آل زیار است که یک چند نیز بر قسمتی از کوهستانهای فراخ مازندران حکمرانی میکرده است. وی نوه شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر حاکم بزرگ آل زیار بود و در کودکی و نوجوانی علوم و فنون زمان خود را در دربار پدر و پدربزرگ فراگرفت و طبق رسوم آن روز آداب حکومت و ملکداری را نیز آموخت. کیکاوس ظاهرا اطلاعات عمیقی در ادبیات فارسی و عربی، منطق و حکمت، فلسفه و آئین حکومت واخلاق داشتهاست و در دوران حکومت خود بر بخشی از متصرفات دولت آل زیار، رعایت عدل و انصاف را سرلوحه اعمال خود قرار داده بود. امیرکیکاوس عنصرالمعالی در جوانی به سیر و سیاحت پرداخت و یک چند نیز در دستگاه سلطنت دوره دوم غزنویان، سلطان مودود غزنوی به سر برد و با این سلطان در جنگهای هند شرکت کرد. وی همچنین در جنگهای مسلمانان با رومیان نیز حضور یافت و به سفر حج رفت. این سفرها به همراه مطالعات عمیق علمی و ادبی و آشنایی با شیوه ملکداری و حکومت وی را بر آن داشت تا در اواخر عمر کتاب بزرگی به نام (قابوس نامه) را در اخلاق و رفتار و طریق رفتار با دیگران و... به رشته تحریر درآورد که این کتاب از لحاظ سبک نگارش و تنوع موضوعات در نوع خود بینظیر است. حکیم کیکاوس قابوس نامه را در پند و اندرز و خطاب به فرزند عزیزش گیلان شاه نوشت و نصایح گوناگونیرا که حاصل یک عمر تجربه وی بود در اختیار پسرش نهاد. در قابوس نامه، امیر عنصرالمعالی به ▪ نکات اخلاقی مختلفی نظیر: رعایت حقوق و احترام پدر ومادر، نحوه خوردن و آشامیدن اغذیه واشربه گوناگون، عشق و محبت، شکار، ورزش (چوگان بازی) نحوه مدیریت، رعایت حق و حقوق مردم، لزوم فراگیری دانشهای روز و... اشاره کرده است. بیان جزئیات در مسائلی چون طب قدیم وجدید، نجوم و ستارهشناسی، بردگان، طبقات مختلف مردم، چگونگی تجارت و خرید و فروش وغیره حکایت از وسعت دید و دانش نویسنده دارد و رنج او را در فراهم آوردن این اطلاعات نشانمیدهد. عنصرالمعالی در پندنامه بزرگ خود به صراحت از اشتباهات و خطاهای خود که در جوانی و بر اثر بیتجربگی انجام داده اظهار ندامت کرده و خواهان پند گرفتن خوانندگان از این خطاها شده است; لذادر بخش پایانی کتاب خود آورده است: (آنچه به خویشتن پسندیدم، اکنون تو را همان خواستم و آموختم. اگر تو بهتر از این خصلتی وعادتی همی داری، چنان باش که بهتر بود وگرنه این پندهای من به گوش دل شنو و کار بند). کتاب قابوس نامه که به سبب نصایح و اندرزهای فراوان آن به نصیحت نامه و پندنامه نیز معروف گشته است همواره محبت را اصل اساسی در ارتباط با دیگران دانسته است و نویسنده در اکثر فرازهای کتاب خطاب به فرزند خود مثالهایی از تاریخ گذشته ایران و در گذشتگان را ذکر کرده که هریک جنبه عبرت آموزی دارد و به حق حتی هم اکنون نیز خوانندگان خود را به تأملی عمیق واداشته و آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. حکیم عنصرالمعالی در کتاب قابوس نامه، علاوه بر پند و اندرزهای فراوان، گذشته پرشکوه ایرانقبل و بعد از اسلام را نیز ورق زده و در هر بخش و فصل حکایت و مثالی از تاریخ ایران پیش از عصر خود را ذکر نموده است. متن روان و شیوای قابوس نامه نشان دهنده پختگی قلم نویسنده و پیشرفت ادبی ایران در قرن پنجم هجری است به گونهای که این کتاب از لحاظ محتوا و عمق بینش با بسیاری از کتب ادبی فعلی قابل مقایسه بوده و حتی برتر شمرده میشود. امیر عنصرالمعالی در اواخر قرن پنجم هجری و ظاهرا چندی پس از تألیف کتاب بزرگ خود درگذشته است. وی یکی از ستارههای بزرگ فرهنگ و هنر میهن کهنسال ما به شمار میرود که برگزرین دیگری بر افتخارات ایران زمین اضافه نموده است. |
شهریار | |
---|---|
![]() مجسمه شهریار، اثر احد حسینی | |
نام اصلی | محمدحسین بهجت تبریزی |
زادروز | ۱۲۸۵ تبریز |
پدر و مادر | حاج میرآقا خشگنابی |
مرگ | ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ تهران |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | مقبرةالشعرا شهر تبریز |
لقب | بهجت , شهریار |
پیشه | شاعر و ادیب |
کتابها | منظومه حیدربابایه سلام |
دیوان سرودهها | کلیات اشعار شهریار |
تخلص | شهریار |
همسر(ها) | عزیزه عمیدخالقی(-۱۳۳۲) |
فرزندان | شهرزاد, مریم, هادی |
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵-۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سرودهاست.[۱] وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
مهمترین اثر شهریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کردهاست. این مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۸۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. [۲]
شهریار در سرودن انواع گونههای شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشتهاست. از جمله غزلهای معروف او میتوان به علی ای همای رحمت و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشتهاست.
مجموعه تلویزیونی شهریار که به کارگردانی کمال تبریزی در سال ۱۳۸۴ ساخته شده و در آن جلوههایی از زندگی این شاعر به تصویر کشیده شدهاست، در سال ۱۳۸۶ از طریق شبکه دوم سیما به نمایش درآمد و از جانب مردم مورد استقبال فراوان قرار گرفت.
شهریار در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را -به علت شیوع بیماری در شهر- در روستاهای قایش قورشاق و خشگناب بستانآباد سپری نمود. پدرش حاج میرآقا بهجت تبریزی نام داشت که در تبریزوکیل بود. پس از پایان سیکل در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامه تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسه دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در اداره ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.
در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را میسراید. گفته میشود که منظومه حیدربابا به ۹۰ درصد از زبانهای جهان ترجمه و منتشر شدهاست. در تیر ۱۳۳۱ مادرش درمیگذرد. در مرداد ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عبدالخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- میشود.
شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهایی در مدح [نظام جمهوری اسلامی] سرود. وی در روزهای آخر عمر بهدلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت.
(هـ . ا. سایه):
ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی | که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده | |
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم | که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده |
رازی است که آن نگار میداند چیست | رنجی است که روزگار میداند چیست | |
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست | من دانم و شهریار میداند چیست |
چون دل مفتون ترا مشکل به دست آوردهاست | کی رها میسازدت اینگونه آسان شهریار | |
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق | هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار |
(پژمان بختیاری):
زین شهر مردپرور و زین شهر عشقزای | برخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست | |
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس | کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست |
(مهرداد اوستا):
شعر همان عشق که با شهریار | کرد سرافرازی و نامآوری | |
شعر همان فتنه و آذرم و راز | کز نگه دوست کند دلبری |
(بیژن ترقی):
به شهریار بگو شهریار میآید | دوباره بخت ترا در کنار میآید | |
بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایند | که از سواد دل آن شهسوار میآید |
ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان | دستانسرای عشق و خداوند چامهای | |
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود | ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامهای |
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی | نازنینا، تو همان پاکترین پرتو جامی | |
ای برای تو بمیرم، که تو تبکردهٔ عشقی | ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی |
شهریار حزن بودی، خانهات بیتالحزن | پادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن | |
شهر ویرانی سراسر خانههایش سوخته | بادهای دربهدر چرخان و بر در حلقهزن.[۳] |
وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۱۰ با مقدمه ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و زبان ترکی آذربایجانیجزء آثار ماندگار این زبانهاست. منظومه حیدربابایه سلام که در سالهای ۱۳۲۹٬۳۰ سروده شدهاست، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته میشود.[۴]
گفته میشود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با اینکه فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی ماندهبود، ترک تحصیل کرد.
این شعر شهریار اشاره به داستان فوق دارد:
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود. بهصورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای بسیاری را میسراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستریشدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و به عیادت محمدحسین در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر میسراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان بهصورت آواز درآمد.
شهریار این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ گرفت و شهریار در تلفظ اصلی شهردار و لقب حاکمان بودهاست.
شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه آذربایجان خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا میداند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید:
روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان | سر تو باشی در میان هر جا که آمد پای جان… | |
ای که دور از دامن مهر تو نالد جان من | چون شکسته بال مرغی در هوای آشیان.. | |
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو | پور ایرانند و پاک آیین نژاد آریان | |
اختلاف لهجه، ملیت نزاید بهر کس | ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان | |
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای | صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان! | |
بیکس است ایران، به حرف ناکسان از ره مرو | جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان…. | |
با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست | همت والای سردار مهین ستارخان | |
این همان تبریز کامثال خیابانی در او | جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان… | |
این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز | لاله گون بینی همی رود ارس، دشت مغان….. | |
یاشاسین آذربایجان. | یاشاسین آنا یوردوم ایران. |
(دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲)
شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند و میگوید:
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵)
نمونهای از غزل شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ | بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟ | |
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی | سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟ | |
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم | دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ | |
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند | در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟ | |
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین | خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ | |
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر | این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟ |
نمونهای از غزلیات شهریار:
امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی | آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی | |
کاهش جان تو من دارم و من میدانم | که تو از دوری خورشید، چهها میبینی | |
... | ||
شهریارا! اگر آیین محبت باشد | چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی |
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را | که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را | |
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین | به علی شناختم من به خدا قسم خدا را | |
... | ||
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی | به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را» | |
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب | غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا[۵] |
گفته شده که شهابالدین مرعشی نجفی از فقهای شیعه درست در لحظهٔ سرودن شعر (علی ای همای رحمت) توسط شهریار در خواب آن را شنیدهاست.[۶]
پیش از شهریار شاعرانی سرودههایی درباره علی بن ابیطالب با همانندیهایی در وزن، قافیه، ردیف، مضمون و فضای شعری و نزدیک به شعر شهریار داشتهاند که از نظر سوژه، زبان و اندیشه با شعر شهریار قابل مقایسه نیستند و شباهتهای بین آنها به جهت «توارد» و استقبال ادبی است که شهریار مانند حافظ در افقی بالاتر از دستمایههای شعری پیش از خود هنرنمایی کرده است. در این راستا شعری شبیه به آن از حسن میرخانی (درگذشته ۱۳۶۹) متخلص به بنده با نام «سحاب رحمت» موجود است که با مطلع «علی ای سحاب رحمت همه مظهر خدایی/ همه خلق ماسوی را به خدای رهنمایی» و شعری نیز از مفتون همدانی معاصر شهریار با مطلع «علی ای همای وحدت تو چه مظهری خدا را/ که خدا نمود زینت به تو تخت انّما را»[۷] و شعر مشابه دیگری از میرزا آقا مصطفی افتخارالعلماء متخلص به صبا (دوره ناصری) نیم قرن پیش از شهریار، با مطلع «علی ای سحاب رحمت تو چه آیت خدایی» در دست میباشد[۸][۹] که هیچکدام از جهت غنای ادبی و محتوایی با شعر شهریار قابل مقایسه نیستند و شباهتهای ظاهری تنها بدلیل توارد ادبی بوده است.
زندگی ابوعلی سینا
ابو علی حسین بن عبداللّه بن علی، ملقب به شیخ الرئیس و حجة الحق، در روستايي از شهر بخارا به نام «افشنه» به دنیا آمد. برخی نوشته اند در قریه «خرمشین» یا «خرمتین» به دنیا آمده است. سال ولادت او بنا بر روايت مشهور سال 370 هجري قمري(979 م) است و در سال 428 هجري قمري(1037 م) در همدان درگذشته است.ابو علی سیناحکیم،فیلسوف،طبیب ودانشمندبزرگایرانی درجهان غرب به نام(Avicenna) و با لقب "امیر پزشکان" شناخته شده است.
پدرش عبداللّه از اهالی بلخ بود که از آن جا به بخارا (پایتخت سامانیان) هجرت کرد و امور مالیات قریه خرمتین را در زمان نوح بن منصور سامانی به او محول کردند. او در آن جا ازدواج نمود و حسین معروف به ابن سینا و دو برادر او، علی و محمود، در این شهر به دنیا آمدند.
بوعلی سینا پنج ساله بود که پدرش او را به معلمی سپرد تا قرآن و نحو و ادبیات فرا گیرد. در این زمان استعداد، نبوغ ذاتی و هوش سرشار او بروز نمود.از آن جا که پدرش عبدالله سخت در تعلیم و تربیت او میکوشید و خانه ي او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن وصرف و نحو را آموخت و آنگاه به فرا گرفتنمنطق وریاضیات پرداخت.
فقه را قبل از دوازده سالگی شروع نمود و در همان دوازده سالگی به سؤالات فقهی مردم جواب می داد. در سنین جوانی به تحصیل فلسفه و پزشکی پرداخت. شانزده ساله بود که فلسفه و طب را به خوبی فرا گرفت و کتاب مشهور قانون را در همین سال به نگارش درآورد. در هفده سالگی توانست نوح بن منصور سامانی را که به بیماری سختی دچار شده بود بهبود بخشد.این حکیم بزرگ که بعدها موثرترین چهره درعلم وفلسفه جهان اسلامیشد و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة الحق و شرف الملک به او دادند، از آغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فراگرفتن علوم مختلف داشت.
هنگامی که ابن سینابه هجده سالگی رسید، دیگر احتیاج به خواندن و فراگیری هیچ علمی نداشت؛ چرا که همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود تا فهم خود را لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند.
در اواخر عمر خود یک بار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی، گفت که در تمام مدت عمر، چیزی بیش ازآن چه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است.
![]() |
مقبره ی ابن سینا، همدان |
تجربه و طبابت
بو علی سینا در جوانی به مطالعه ي کتب و حل معضلات آن ها پرداخت و رغبت شدیدی به دانش پزشکی پیدا نمود. در علم پزشکی نبوغ خاصی داشت و بزرگ ترین دایرة المعارف پزشکی، یعنی کتاب قانون، را نوشت و آن کتاب تا همین اواخر مرجع دانش پژوهان و اهل علم در قرن های متعدد بود و در شرق وغرب جهان تدریس می شد. در این کتاب اکتشافات و نظریات تازه ای را آورده است که تا هم اکنون مورد توجه علمای طب است.
مهارت ابن سینا در علمپزشکی و توانایی وی در معالجه ي حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده ودر دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد.
ابن سینا در دورانی پر آشوب و سرشار از حوادث و اتفاقات ناگوار سیاسی زندگی می کرد و ناچار به مسافرت های بسیار می رفت. او چندماهی را در زندان گذراند و مدتی از عمر خود را از ترس حاکمان ستمگر در حالت فرار بود. گاهی به تدبیر امور کشوری و زمانی به تصنیف و تألیف مشغول شد تا جایی که توانست در حدود 180 کتاب و رساله تألیف کند و هیچ موضوعی از موضوعات فلسفی نبود که در زمینه ي آن قلم فرسایی نکرده باشد :
به سبب آشفتگی اوضاع سیاسی درماوراء النهر، زندگی بر ابن سینا درزادگاهش دشوار شد و او ناچار بخارا را به مقصدجرجانیهو سپسگرگانترک گفت.
در سال 403هجری قمری، پساز پشت سر گذاشتن سختی ها و مشکلات بزرگی که در این سفر با آن ها مواجه شد و حتی چندتن از دوستانش را در میان راه از دست داد، از کویر شمالخراسان عبور کرد.
بنا به گفته ي منابع معتبر، ابن سینا در این سفر با عارف و شاعر مشهور"ابو سعید ابوالخیر" ملاقات کرد.
وی آرزوداشت که"قابوسبن وشمگیر" را که حامی نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببیند؛ ولی هنگامی که بهجرجان رسید، قابوس بن وشمگیر از دنیا رفته بود.
چون از این حادثه دل شکستهشد، مدت چندین سال در دهکده ای عزلت گزید. سپس در فاصله سال 405و 406 هجری قمری بهریرفت.
در این هنگامآل بویه برایران فرمانرواییداشتند و افرادی از این خاندان در ایالات مختلف حکومت می کردند. ابن سینا مدتی دردربار فخرالدوله در ری ماند و سپس از آن جا برای دیدار یکی دیگر از فرمانروایاناین خاندان، شمس الدوله، به سويهمدانبه راه اقتاد.
این سفر برای ابنسینا بخت بلندی داشت؛ چرا که پس از رسیدن وی به همدان، او را برای درمان امیرشمس الدوله که بیمار شده بود و تمامی پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند، دعوتکردند.
بوعلی توانست شمس الدوله را معالجه کند و به همین دلیل چنان تقربی نزدوی پیدا کرد که عهده دار منصب وزارت گردید و مدت چند سال،تا هنگام مرگ امیر، عهدهدار این وظیفه ي سنگین بود.
پس از مرگ شمس الدوله بخت از وی روی گردانید و چون ازادامه خدمت در منصب وزارت خودداری کرد، او را به زندان افکندند. در زندان کتابمشهورش "شفا" را به رشته تحریر درآورد.
پس از مدتی توانست از زندان فرار کند وبا لباس درویشی از همدان گریخت.
ابن سینا از همدان بهاصفهان رفتکه مرکز بزرگی از علم به شمار می رفت و سال ها بود که آرزوی دیدار آن جا را داشت. دراین شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت و مدت پانزده سال با آسایش خاطر در آن شهرزندگی کرد.
او در این مدت، چندین کتاب مهم نیز نوشت و حتی به ساختنرصدخانه پرداخت. اما این آسایش یرای وی دائمی نبود؛ چرا که یک بار اصفهان در معرض حمله يمسعودغزنوی یعنی فرزندسلطان محمود غزنویقرار گرفت و در این حملهبعضی از آثار مهم این حکیم بزرگ از میان رفت.
این امر ضربه ي بزرگی برای ویبود و علاوه بر آن، بیماری قولنج نیز آزارش می داد. به همین دلیل، دوباره به همدانبازگشت و به سال 428 هجری قمری و در سن پنجاه و هفت سالگی در این شهر از دنیا رفت ودر همان جا به خاک سپرده شد.
ابن سینا در منطق، ریاضیات، هیأت، موسیقی، کیمیا و معارف دیگر استاد بود و در این علوم تآلیفات فراوانی دارد.
شیخ الرئیس در عین حال که فیلسوفی صاحب مکتب و دارای نظریات خاصی بود، در پزشکی نیز نابغه بی بدیلی محسوب می شود که به کشف مطالب مهمی در علم پزشکی موفق گرديد. وی از جمله دانشمندان بزرگ در علم منطق به شمار می آید که پرده از آرای منطقی ارسطو برداشت و به تهذیب آن همت گماشت. وی هم چنین ریاضی دان و اخترشناس ماهری بود و در ریاضیات و طبیعیات و هیئت، تألیفات گران قدری از خود به جای گذاشته است. در عین حال وی شاعر زبردستی بود که در اشعار خود مطالب فلسفی را می گنجانید و قصیده «عینیه» او در نفس و دیگر اشعارش گواه این مطلب است. افزون بر این، او از جمله رجال سیاست است که در دوران سامانیان به مقام وزارت رسید و از این رو به لقب «رییس»، که لقبی سیاسی است، ملقب گردید.
ابن سینا کمتر نزد کسی درس خوانده است. با این همه نام چند تن از استادان او عبارت است از: محمود مسّاح به وی حساب، هندسه، جبر و مقابله آموخته است، اسماعیل زاهد معلم او در فقه بود و ابو عبداللّه ناتلی منطق ایساغوجی و غیره به او یاد داده است. ابو منصور حسن بن نوح قهری و ابوسهل عیسی بن یحیی مسیحی جرجانی نیز استادان او در علم پزشکی و طبيعيات بوده اند.
گروهی از رجال علم و فلسفه که در بلندترین و عالی ترین مقام های علمی و فلسفی بودند از محضر ابن سینا استفاده کرده اند. از این شمارند: ابو الحسن بهمنیار بن مرزبان فیلسوف مشهور، حکیم ابوعبیداللّه عبدالواحد بن محمد جوزجانی، ابوعبداللّه معصومی که ابن سینا در حق او گفته است «مقام ابوعبداللّه نسبت به من چون ارسطو به افلاطون است» و ابن سینا رسالة العشق خود را به نام او نوشته است، ابو الحسن بن طاهر بن زیلة، ابوالقاسم نیشابوری و شرف الدین ایلاتی.
هر چند درباره عقیده ي مذهبی ابن سینا اختلاف شده است، اما در این باره چند نکته شایان ذکر است: 1. نام ابن سینا و خانواده او بر تشیع این خاندان دلالت دارد؛ 2. ابن سینا در زمانی به دنیا آمد و نشو و نما کرد که تعالیم شیعه شیوع داشت؛ 3. ابن سینا در دربار حکمرانان شیعه مذهب زندگی می کرده است و این رفت و آمد، پیوند و ارتباط مذهبی را می رساند؛ 4. علت فرار ابن سینا این بود که تهمت هایی که بدخواهان درباره ي مذهب او زده بودند، سلطان آن عصر را وادار کرد که او را دستگیر کند؛ 5. در تألیفات و تصنیفات او تعبیرات و اسلوب ها و افکاری است که با تعبیرات و افکار شیعه منطبق و هماهنگ است.
ابن سینا در ژرفای هیچ مکتبی از مکاتب فلسفی متوقف نشد و هر مطلبی را که مطابق با حقیقت می دید اخذ می کرد. ابن سینا در حقیقت ترجمان روح عصر خود بود. او از روش فارابی تبعیت نکرد و علم یونان را با حکمت شرق تركيب ساخت و مانند فارابی و سایر فلاسفه، فلسفه ي افلاطون و ارسطو را دنبال نکرد و می گفت: «آنچه بر کتابهای قدما شرح نوشته اند ما را بس است و اینک وقت آن است که ما خود فلسفه ي خاصی برای خویش به وجود آوریم».
نظرات ابن سینا در قرن های بسیار، در افکار فلاسفه و علمای شرق و غرب تأثیر داشته و نقش مهمی را ایفا کرده است. الکساندرهالی انگلیسی و توماس الیورکی، روجر بیکن و البرت بزرگ و جمعی از فلاسفه ي غربی بودند که خط مشی فلسفی ابن سینا را پذیرفتند و در این مسیر گام برداشتند. در فلسفه ي ابن سینا به عکس فلسفه ي فارابی، مطالب با تعبیراتی نسبتاً واضح و روشن بیان شده است. فلسفه ي ابن سینا نوعی فلسفه ي همگانی است و به روح و فهم اكثر مردم نزدیک تراست تا فلسفه فارابی که به فهم خواص نزدیک مي باشد.
تسلط علمی و فلسفی ابن سینا بر افکار علمای پیشین و کنونی چنان بود که به او لقب ارسطو و بقراط اسلام داده اند. ابن سینا مطالبی را بر مسائل و مباحث طب افزود که پیش از او شناخته نشده بود و این عبارت در حق او به جاست که: «طب، ناقص بود و ابن سینا آن را کامل کرد».
او نخستین کسی است که بین فلج صورت ناشی از عامل داخلی در مغز، و فلج ناشی از سبب خارجی، فرق گذاشت. ابن سینا سکته ي مغزی را که در نتیجه ي زیادی خون پديدار می شود به خوبی توصیف کرده است. نظریه ي او در این زمینه بر خلاف عقیده ي یونانیان بود. وی نخستین کسی بود که معتقد شد برخی بیماری ها از راه آب و خاک منتقل می شوند.
ابوعلی سینا کتاب های بسیاری در طب نوشته است. از جمله ي این کتاب ها، قانون است که آن را قبل از بیست سالگی نوشت و کتاب مشهوری است که دانشگاه های شرق و غرب با آن آشنایی دارند و چهارده جلد است.
شهرت این کتاب از آن روست که بسیار منظم و با سبکی نیکو نوشته شده و در عین حال هر آنچه مورد احتیاج طبیب است در آن آمده است و به همین علت مهم ترین مرجع طبی در قرون وسطا بوده و در مدارس غرب و شرق تدریس می شده است.
با وجود این کهزندگی ابن سینا پر از فراز و نشیب بود و در عین حال عمری طولانی نیز نداشت، امازندگی عقلانی و حکیمانه ي بسیار پرباری داشت. گواه بر این مطلب، تعداد و نوع آثاریاست که تألیف کرده است و نیز خصوصیات شاگردانی که نزد او درس خوانده اند.
ابن سینا تألیفات بسیاری اعم از کتاب و رساله دارد که تألیف آن ها از حد توان یک فرد متجاوز است و نشان از تبحّر او در علوم مزبور دارد. سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعه، تألیفات او را بالغ بر 180 مورد شمرده است. شاگرد ابن سینا، جوزجانی، می گوید: «از شیخ خواستم که کتاب شفا را تمام کند. بس کاغذ و دوات خواست و نخست رئوس کلیه مسائل را یادداشت کرد، بدون آن که کتابی در دسترس داشته باشد یا به مدرکی مراجعه کند؛ بلکه هم چنان از حفظ می نوشت. پس از آن که عناوین و رئوس مسائل را نوشت به شرح هر یک از مسائل پرداخت و هر روز پنجاه برگ می نوشت و به همین ترتیب تمام طبیعیات و الهیات را تمام کرد».
ابن سینا برخی از مؤلفات خود را در زندان نوشت و بسیاری از کتاب های خود را در سنین جوانی و پیش از بیست سالگی نگاشت.نیروی تمرکز فکری اوعالی بود؛ تا جایی که گاهی در آن حین که سوار بر اسب در رکاب پادشاه عازم جنگ بود،بعضی از آثار خود را املا می کرد تا نویسنده ای که در خدمت داشت، آن ها را بنویسد.
او با مهارت عجیبی که در تمامی شاخه های دانش آن زمان داشت، توانست در زمینهفلسفه، اساسمکتب مشاءدر سنت فکری اسلامی و نیز اساسفلسفه قرون وسطیرا بریزد.
در بستر طب وپزشکی نیز میراثبقراطیوجالینوسیرا ترکیب کند و در علم و ادباسلامی چنان تاثیر نماید که هیج کس پیش یا پس از وی نتوانسته باشد آنگونه تاثیرکند.
تأثیر وی در این زمینه ها تا به امروز، در شرق و غرب جهان باقی است وبسیاری از پیشرفت ها در شاخه های عمده ي دانش، بر پایه نظرات وی صورت گرفتهاست.
برخی از تألیفات و رسالات ابن سینا
عناوین برخی از آثار ابن سینا چنین است: کتاب شفا در 28 جلد؛ کتاب نجات که متمم کتاب شفاست و ابن سینا خود آن را مختصر کرده است؛ اشارات که مشتمل بر منطق و طبیعیات و الهیات است و آخرین و بهترین تألیف او در فلسفه به شمار می رود و در بردارنده آرای تهذیب یافته و قعطی اوست.؛ رسائل فی الحکمة و الطبیعیات که نه رساله است؛ الحاصل و المحصول در فلسفه که آن را برای فقیه معروف ابوبکر برقی در اوایل عمر خود نوشته است. الحکمة العرشیه، الحکمة المشرقیه، معراجنامه، رسالة الطیر از جمله کتاب های او درباره فلسفه است.
قانون مشهورترین کتاب پزشکی ابن سیناست.
الادویة القلبیة، ارجوزة فی تدبیر الصحة فی الفصول الاربعة، القولنج، نقالة فی النبض (به فارسی) از جمله کتاب های او در علم پزشکی است.
کتاب الاجرام المساویه، مختصر اقلیدس در هندسه ،ابطال النجوم، رسالة فی الکیمیا، رسالة فی العشق، رسالة القوی الطبیعی، رسالة فی الزاویه نیز از جمله تألیفات ابن سیناست.
دریاقلی سورانی ، (۱۳۵۹-۱۳۲۴) متولد روستای یانچشمه در نزدیکی سد زایندهرود در استان چهارمحال و بختیاری از توابع بخش بن است که پس از مدتی به آبادانمهاجرت میکند.
در جریان تازش عراق به ایران، پس از سقوط خرمشهر، ارتش عراق تصمیم گرفت که آبادان را نیز اشغال کند و به همین دلیل، این شهر را محاصره و از سمت کوی ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد. این بخش از شهر، دور از مرکز آبادان بود و با توجه به درگیریهای فراوان، نیروهای زیادی در آنجا نبود تا آن که دریاقلی سورانی ـ که یک اوراقچی ذوالفقاری بود ـ متوجه شد و با دوچرخه به سمت شهر حرکت کرد تا مسئولان سپاه را خبر کند و همان طور که رکاب می زد، فریادکنان مردم را به سمت ذوالفقاری هدایت کرد. مردم نیز با شنیدن فریادهای التماس گونه او از خانهها بیرون آمدند و با هر چه در دست داشتند، از چوب و چاقو و بیل و کلنگ به سمت ذوالفقاری حرکت کردند. در همین هنگام، دریاقلی که دوچرخهاش پنچر شد، دید که دیگر قادر به حرکت نیست، بنابراین پیاده شده و با دویدن، خود را به سپاه آبادان رساند و موضوع را به فرماندهی سپاه گفت و نیروهای سپاه و بسیج هم سریع به سمت ذوالفقاری حرکت کرده و از سقوط آبادان جلوگیری کردند.
سورانی سپس پیاده به سمت مقر هنگ ژاندامری دویده و نیروهای خودی را از حمله عراقیها آگاه میسازد. وی در کشاکش این ماجرا بر اثر ترکش خمپاره مجروح شد و در راه پشت جبه در قطار درگذشت.
با مقاومت مردم، نیروهای عراقی در تصرف آبادان ناکام مانده و مجبور به عقب نشینی شدند. در صورت سقوط آبادان ارتش عراق توان یورش به شیراز را پیدا میکرد.
سورانی در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شدهاست.
فیلم شب واقعه
در سال ۱۳۸۷ به کارگردانی شهرام اسدی فیلم «شب واقعه» با الهام از زندگی دریاقلی سورانی ساخته شدهاست. در این فیلم: حمید فرخنژاد نقش دریاقلی را بازی میکرد. این فیلم در بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر برای اولین بار اکران شد و رکوردار نامزدی جوایز این جشنواره در سال ۱۳۸۸ بود. فیلم شب واقعه در نهایت چهار سیمرغ بلورین این جشنواره را کسب کرد.
الکترون[۳] یک ذره زیر اتمی است که حامل یک بار الکتریکی منفی میباشد. الکترون هیچ جزء یا ذرهٔ زیر مجموعهٔ شناخته شدهای ندارد. بنابراین الکترون به طور کلی به عنوان یک ذرهٔ بنیادی شناخته میشود.[۴]یک الکترون دارای جرمی تقریباً برابر با۱۸۳۶/۱ جرم پروتون است.[۵][۶] اندازه حرکت زاویهای ذاتی (اسپین) الکترون یک مقدار نیمه صحیح بر حسب ħ است، که به معنای آن است که الکترون یک فرمیون میباشد. پاد ذره ی الکترون پوزیترون نامیده میشود. پوزیترون همان الکترون است با این تفاوت که پوزیترون حامل بار الکتریکی با علامت مخالف بار الکتریکی الکترون است. هنگامی که یک الکترون با یک پوزیترون برخورد میکند، هردو ذره ممکن است پراکنده شوند و یا اینکه کاملاً نابود شوند، و یک جفت (یا بیشتر) فوتونهایاشعه گاما تولید کنند. الکترونها که متعلق به اولین نسل خانوادهٔ ذرات لپتون هستند،[۷] در واکنشهای گرانشی، الکترومغناطیسی و واکنشهای ضعیف شرکت میکنند.[۸] الکترونها، همانند همهٔ مواد، ویژگیهای مکانیک کوانتومی مربوط به ذره و نیز موج را دارند، بنابراین آنها میتوانند با ذرات دیگر برخورد کنند و مانند نور دچار پراش شوند. هرچند به خوبی در آزمایشهای انجام شده روی الکترون نشان داده میشود که دلیل این دوگانگی جرم بسیار کوچک الکترون است. از آنجاکه الکترون یک فرمیون است، طبقاصل طرد پاولی هیچ دو الکترونی نمیتوانند یک حالت کوانتومی داشته باشند.[۷] مفهوم یک مقدار بار تجزیه ناپذیر برای توضیح ویژگیهای شیمیایی اتمها به عنوان یک نظریه در آمد و در سال ۱۸۳۸ توسط یک فیلسوف طبیعت گرای انگلیسی به نام ریچارد لامینگ مطرح شد;[۹] نام الکترون در سال ۱۸۹۴ توسط یک فیزیکدان ایرلندی به نام جورج جانتسون استونی برای این بار الکتریکی انتخاب شد. الکترون در سال ۱۸۹۷ توسط ج.ج. تامسون و گروهش که متشکل از فیزیکدانان انگلیسی بود، به عنوان یک ذره شناسایی شد.[۱۰][۱۱][۱۲]
در بسیاری از پدیدههای فیزیکی مانند الکتریسیته، مغناطیس و رسانش گرمایی، الکترونها نقشی اساسی را ایفا میکنند. یک الکترون در حرکت نسبت به یک ناظر یک میدان مغناطیسی تولید میکند، و توسط میدانهای مغناطیسی خارجی منحرف خواهد شد. هنگامی که یک الکترون شتاب میگیرد، میتواند انرژی را به شکل فوتون جذب کرده و یا تابش کند. الکترونها به همراه هستهٔ اتم که متشکل از پروتونها و نوترونهااست، اتمها را میسازند. هر چند که الکترونها تنها ٪۰۶/۰ جرم کل یک اتم را تشکیل میدهند. نیروی جاذبهٔ کولنی بین یک الکترون و یک پروتون باعث میشود که الکترونها در اتمها مقید بمانند. تبادل و یا اشتراک گذاری الکترون بین دو اتم یا بیشتر دلیل اصلی تشکیل پیوندهای شیمیایی است.[۱۳]
طبق نظریه بیشتر الکترونهای عالم در بیگ بنگ تولید شدند، اما آنها همچنین ممکن است از طریقواپاشی بتای ایزوتوپهای رادیواکتیو در برخوردهای با انرژی بالا مانند هنگامی که پرتوهای کیهانی وارد جو میشوند، تولید شده باشند. الکترونها ممکن است به وسیلهٔ نابودی با پوزیترونها نابود شوند، و یا ممکن است در حین تشکیل هسته در ستارهها، جذب شوند. وسایل آزمایشگاهی قادرند تا الکترونهای منفرد را به خوبی پلاسمای الکترون، نگهداری و مشاهده کنند، زیرا تلسکوپهای مخصوص میتوانند پلاسمای الکترون را در فضای بیرونی جو آشکار سازی کنند. الکترونها کاربردهای فراوانی دارند که از آن جمله میتوان بهجوشکاری، لولههای پرتو کاتدی، میکروسکوپهای الکترونی، پرتودرمانی، لیزرها و شتاب دهندههای ذراتاشاره کرد.
برق در هر جای زندگی ما نقش مهمی را بازی می کند. به کمک برق خانه های ما روشن می شود،
غذای ما پخته می شود ، کامپیوتر ، تلویزیون و سایر وسایل برقی ما به کار می افتد . برق باتری باعث حرکت ماشین و روشن شدن چراغ قوه می شود.
حال در اینجا از طریق آزمایشی می توانید به اهمیت برق پی ببرید. از مدرسه ، خانه یا آپارتمان خود شروع به پیاده روی کنید و کلیه وسایل و لوازم خانگی و ماشینهایی را که با برق کار می کنند را یادداشت کنید، سپس متعجب خواهید شد که تعداد زیادی از وسایل روزمرة ما بستگی به برق دارند.
اما برق یا الکتریسیته چیست ؟ از کجا می آید ؟ چگونه کار می کند ؟ قبل از اینکه همة اینها را بفهمیم باید اطلاعات کمی درباره اتمها و ساختمانشان داشته باشیم. کلیة مواد از اتمها ساخته شده و اتمها نیز از ذرات کوچکتر تشکیل شده اند. سه ذره اصلی سازنده اتم عبارتند از پروتون ، نوترون و الکترون.
همانگونه که ماه به دور زمین می چرخد ، الکترونها نیز به دور مرکز یا هستة اتم می چرخند. هسته، مجموعه ای از نوترونها و پروتونها می باشد.
الکترونها دارای بار منفی و پروتونها دارای بار مثبت هستند. نوترون ها خنثی می باشند، به عبارت دیگر نه دارای بار مثبت و نه منفی هستند.
در طبیعت اتمهای مختلفی وجود دارد به گونه ای که هر نوع عنصر دارای اتم خاص خودش است. یک اتم سازندة یک عنصر است. 118 عنصر مختلف شناخته شده وجود دارد. بعضی از عناصر، مثل اکسیژنی که تنفس می کنیم، برای زندگی ضروری هستند.
هر اتم از تعداد مشخصی الکترون ، پروتون و نوترون تشکیل شده است. اما تعداد ذرات یک اتم اهمیتی ندارد. معمولاًٌ تعداد الکترونها باید برابر تعداد پروتونها باشد. اگر تعداد آنها برابر باشد، اتم را خنثی می نامند که در این حالت اتم بسیار پایدار است.
بنابراین اگر اتمی دارای 6 پروتون باشد ، تعداد الکترونهای آن نیز باید 6 عدد باشد. عنصری که دارای 6 الکترون و 6 پروتون است کربن نامیده می شود. کربن به مقدار فراوانی در خورشید ، ستارگان ، ستاره های دنباله دار ، جو اکثر سیارات و در غذایی که می خوریم وجود دارد. زغال سنگ از کربن ساخته شده است ، و الماسها نیز همینطور . بعضی از انواع اتمها دارای الکترونهایی هستند که به خوبی به هم متصل نشده اند. اتمی که الکترون از دست می دهد، پروتونهایش بیش از الکترون بوده و دارای بار مثبت است. اتمی که الکترون می گیرد دارای ذرات منفی بیشتری بوده و بار منفی دارد.
یک اتم باردار را یون می نامند.
الکترونها را می توان از یک اتم به اتم دیگری حرکت داد. هنگامی که این الکترونها بین اتمها حرکت می کنند، برق یا جریان الکتریکی تولید می شود. حرکت الکترونها از یک اتم به اتم دیگر جریان نامیده می شود. در این حالت یک اتم، الکترون گرفته و دیگری الکترون از دست می دهد.
این زنجیره مشابه گروههای آتش نشانی در زمانهای قدیم است که به کمک سطل آتش را خاموش می کردند. اما به جای اینکه سطلی را از نقطة شروع به نقطة پایان برسانند ، هر شخصی می بایست سطلی از آب برای پرکردن از سطلی به سطل دیگر داشته باشد. بدین ترتیب مقدار زیادی آب از سطل بیرون می ریخت و آب کافی برای ریختن روی آتش وجود نداشت . عبور برق از یک سیم یا یک مدار مشابهت زیادی با آنچه که در بالا گفته شد دارد. هنگام عبور برق از سیم ، بار از یک اتم به اتم دیگر عبور می کند.
دانشمندان و مهندسان راههای زیادی را برای حرکت دادن الکترونها به خارج از اتمها یافته اند. به عبارت دیگر با اضافه نمودن الکترونها و پروتونها، به جای اینکه حالت خنثی برقرار شود، شما یک پروتون اضافی خواهید داشت.
از آنجایی که کلیه اتمها می خواهند خنثی باشند ، اتمی که خنثی نیست به دنبال الکترون آزادی جهت پر نمودن محل الکترون از دست رفته می گردد. این اتم غیر خنثی دارای بار مثبت (+) است، زیرا دارای پروتونهای خیلی زیادی می باشد.
الکترون آزاد در اطراف اتم غیر خنثی منتظر مانده تا مکانی برای آن پیدا شود. الکترون آزاد دارای بار منفی است و هیچ گونه پروتونی برای خنثی سازی آن وجود ندارد . بنابراین می گوییم که این الکترون دارای بار منفی (-) است.
حال بارهای مثبت و منفی چه رابطه ای با الکتریسیته دارند؟
دانشمندان و مهندسان چندین روش را برای ایجاد تعداد زیادی اتم مثبت و الکترون آزاد منفی یافته اند. از آنجایی که اتمهای مثبت جهت خنثی شدن به دنبال الکترونهای منفی بوده ، از این رو آنها قابلیت جذب زیادی به اتمهای مثبت دارند. بدین ترتیب اتم مثبت ، الکترون منفی را جذب کرده و خنثی
می شود. هر قدر که تعداد اتمهای مثبت یا الکترونهای منفی بیشتر باشد، قدرت جذب دیگری بیشتر خواهد بود. از آنجایی که هر دو گروه مثبت و منفی یکدیگررا جذب می کنند ، جذب کلی را « بار» می نامند.زمانیکه الکترونها در بین اتمهای ماده حرکت می کنند، جریان برق تولید می شود. این پدیده ای است که در یک قطعه سیم اتفاق می افتد. الکترونها از یک اتم به اتم دیگر عبور کرده و جریان برق را از یک طرف به طرف دیگر برقرار می کنند ، درست مثل آنچه که در حرکت تصاویر یک فیلم اتفاق می افتد.
معمولاً قابلیت هدایت جریان برق در هر یک از اشیاء متفاوت است. مقاومت هر شئ، میزان قابلیت هدایت جریان برق را نشان میدهد. بعضی از اشیاء دارای الکترونهای خیلی پیوسته به هم بوده و برق از آنها به راحتی عبور نمی کند. به این نوع اشیاء عایق می گویند . لاستیک ، پلاستیک ، شیشه و هوای خشک دارای مقاومت بالایی بوده و عایق های خوبی هستند.
سایر مواد دارای الکترونهای ناپیوسته بوده و برق به آسانی از میان آنها عبور می کند. به این دسته از مواد هادی می گویند . اکثر فلزات از قبیل مس ، آلومینیوم یا فولاد ، هادی های خوبی هستند.
کلمة «الکتریسیته یا برق » از کجا آمده است ؟
الکترونها ، الکتریسیته ، الکترونیک و سایر کلماتی که با «الکتر» شروع می شود همگی ریشه در یک کلمه ی یونانی به نام «elektor» به «معنی خورشید درخشان» دارد. در یونانی «elektron» به معنی کهرباست .
کهربا یک سنگ قهوه ای مایل به طلایی بسیار زیبایی است که در زیر نور خورشید به رنگ نارنجی و زرد می درخشد. در واقع کهربا شیرة درخت فسیل شده ای است که در فیلم پارک ژوراسیک نیز از آن استفاده گردید. میلیون ها سال قبل حشرات به شیرة این درخت چسبیدند. حشرات کوچکی که دایناسورها را نیش زده بودند دارای خونی در بدنشان بودند که اکنون در کهربا قرار داشت.
یونانیان قدیم متوجه شدند که خواص کهربا خیلی عجیب است. به عنوان مثال وقتی کهربا به خز یا سایر اشیاء مالیده می شد ،قادر بود پر را جذب کند. آنها عامل ایجاد این پدیده را نمی دانستند. اما یکی از اولین مثالهای الکتریسیته ی ساکن را یونانیان کشف کرده بودند . (رجوع به فصل 3).
کلمه لاتین «electricus» به معنی «تولید شده از کهربا توسط اصطکاک» می باشد. بنابراین کلمه ی انگلیسی الکتریسیته از کلمات یونانی و لاتینی که در مورد کهربا بوده ، گرفته شده است.
جریان الکتریکی به صورت نرخ تغییر بار الکتریکی نسبت به زمان تعریف شده و با نماد I نشان داده میشود. این رابطه را با مشتقات جزیی (کلیترین حالت) به صورت زیر نشان میدهیم:
در این رابطه، جریان میتواند نسبت به زمان تغییر کند. جریان الکتریکی برای تعریف شدن (یا اندازه گیری) باید از سطح معینی عبور کند (مثلاً از سطح مقطع یک رسانا) از این رو تابعی نقطهای به شمار میآید. مقدارهای لحظهای، متوسط و موثر برای جریان الکتریکی تعریف شده و به صورت ساده شدهای در سیمهای رسانا قابل محاسبهاند.
جهت قراردادی جریان از ابتدا در جهت عبور بارهای مثبت تعریف شده است. هرچند میدانیم که در صورت داشتن رسانای فلزی، جریان الکتریسته، ناشی از عبور بارهای منفی، یعنی الکترونها، (در خلاف جهت جریان) است.
از نظر تاریخی نماد جریان I، از واژه آلمانی Intensität که به معنی شدت است، گرفته شده است. واحد جریان الکتریکی دردستگاه SI، آمپر است. به همین علت بعضی اوقات جریان الکتریکی بطور غیر رسمی و به دلیل همانندی با واژه ولتاژ، آمپراژخوانده میشود.
شدت جریان الکتریکی، مقدار بار الکتریکی خالصی است که در واحد زمان از سطح مقطع خاصی از رسانا عبور میکند. شدت جریان در فرمولها معمولاً با نماد I نمایش داده میشود.
شدت جریان یک کمیت اسکالر(نردهای) است زیرا از قوانین جمع برداری تبعیت نمیکند. (مثلاً در قوانین کیرشهف برای حلقهها (KCL) زاویهٔ سیمها نسبت به گره هیچ تأثیری در جواب مسئله ندارد.)
اگر بار خالص dq در بازهٔ زمانی dt از سطحی بگذرد، میگوییم جریان i در مدار برقرار شدهاست و داریم:
یکای شدت جریان در سیستم SI، آمپر (A) است. اگر یک کولن بار در مدت یک ثانیه از سطح مقطع یک جسم رسانا بگذرد، جریان یک آمپر از آن عبور کرده است.
شدت جریان در هر سطح مقطع از رسانا مقدار ثابتی است و بستگی به مساحت مقطع ندارد. مانند این که مقدار آبی که در هر سطح مقطع از لوله عبور میکند، همواره در واحد زمان همه جا مساوی است، حتی اگر سطح مقطعها مختلف باشد. ثابت بودن جریان الکتریسیته از این امر ناشی میشود که بار الکتریکی در هادی حفظ میشود. در هیچ نقطهای بار الکتریکی نمیتواند روی هم متراکم شود و یا از رسانا بیرون ریخته شود. به عبارت دیگر در هادی چشمه یا چاهی برای بار الکتریکی وجود ندارد.
میدان الکتریکی که بر روی الکترونهای هادی اثر میکند، هیچ گونه شتاب برآیندی ایجاد نمیکند. چون الکترونها پیوسته با یونهای هادی برخورد میکنند. لذا انرژی حاصل از شتاب الکترونها به انرژی نوسانی شبکه تبدیل میشود و الکترونها سرعت جریان متوسط ثابتی (سرعت رانش) در راستای خلاف جهت میدان الکتریکی بهدست میآورند. پیوستگی جریان الکتریکی در مدارهای الکتریکی، قانون جریان کیرشهف نامیده میشود.
در رساناهای فلزی، مانند سیمها، جریان ناشی از عبور الکترونها است، اما این امر در مورد اکثر رساناهای غیرفلزی صادق نیست. جریان الکتریکی در الکترولیتها، عبور اتمهای باردار شده به صورت الکتریکی (یونها) است، که در هر دو نوع مثبت و منفی وجود دارند. برای مثال، یک پیل الکتروشیمیایی ممکن است با آب نمک (محلولی از کلرید سدیم) در یک طرف غشا و آب خالص در طرف دیگر ساخته شود. غشا به یونهای مثبت سدیم اجازه عبور میدهد، اما به یونهای منفی کلر این اجازه را نمیدهد. بنابراین یک جریان خالص ایجاد میشود.
جریان الکتریکی در پلاسما عبور الکترونها، مانند یونهای مثبت و منفی است. در آب یخ زده و در برخی از الکترولیتهای جامد، عبور پروتونها، جریان الکتریکی را ایجاد میکند. نمونههایی هم وجود دارد که علیرغم اینکه در آنها، الکترونها بارهایی هستند که از نظر فیزیکی حرکت میکنند، اما تصور جریان مانند «حفره»های مثبت متحرک (نقاطی که برای خنثی شدن از نظر الکتریکی نیاز به یک الکترون دارند)، قابل فهمتر است. این شرایطی است که در یکنیمرسانای نوع p وجود دارد.
شدت جریان الکتریکی را میتوان مستقیماً با گالوانومتر اندازهگیری کرد. اما این روش نیاز به قطع مدار دارد که گاهی مشکل یا نامطلوب است. جریان را میتوان بدون قطع مدار و با اندازه گیری میدان مغناطیسی که جریان تولید میکند، محاسبه کرد. ابزارهای مورد نیاز برای این کار شامل حسگرهای اثر هال، کلمپ گیرههای جریان و سیم پیچهای روگووسکی است.
جریان I مشخصه هر رسانای بخصوصی است و این جریان یک کمیت ماکروسکوپی مانند جرم یا حجم جسم است. کمیت میکروسکوپی مربوط، چگالی جریان J است. J یک کمیت برداری است و بیشتر مشخصه نقطهای در داخل رسانا است تا تمامی آن. هر گاه جریان در سرتاسر رسانایی با سطح مقطع A به طور یکنواخت توزیع شده باشد، بزرگی چگالی جریان برای تمام نقاط واقع بر روی مقطع عبارت است از: J = I/A. چگالی جریان الکتریکی توسط قانون اهم به میدان الکتریکی مربوط میشود:
بار الکتریکی یک خاصیت فیزیکی ماده است که باعث میشود، هنگامی که ماده در مجاورت مادهٔ باردار دیگری قرار میگیرد به آن نیرو وارد شود. بار الکتریکی دو نوع است بار مثبت و بار منفی. بین دو ماده یا جسم با بارهای همنام نیروی رانش ایجاد میشود و برعکس اگر ناهمنام باشند بین آنها ربایش ایجاد میشود. در سامانهٔ استاندارد بین المللی یکاها واحد بار الکتریکیکولن (C) است. البته در مهندسی برق از یکای آمپرمتر (Ah) نیز استفاده میکنند. در مطالعهٔ اندرکنش میان اجسام باردار، دانش الکترومغناطیس کلاسیک کافی است و از اثرهای کوانتومی صرف نظر میشود.
بار الکتریکی یک خاصیت پایسته در ماده است به این معنی که بار الکتریکی تولید نمیشود یا از بین نمیرود؛ بار الکتریکی ازذرات زیراتمی ماده که تعیینکنندهٔ خواص الکترومغناطیس مادهاند ناشی میشود. یک مادهٔ باردار الکتریکی، تولیدکنندهٔ میدانهای الکترومغناطیسی است و خود از آنها تاثیر میگیرد. اندرکنش میان یک بار متحرک و یک میدان الکترومغناطیسی عامل ایجاد نیروهای الکترومغناطیسی است. این نیرو خود یکی از چهار نیروی بنیادی است. [۱]
آزمایشها[۲] در قرن بیستم، توضیحی کوانتومی از بار الکتریکی ارائه کردهاند (این عمل را کوانتومی کردن می نامند)، به عبارت دیگر دانشمندان دریافتهاند که بار الکتریکی خود از واحد کوچکتری با نام بار بنیادی تشکیل شدهاست. بار یک الکترون تقریبا برابر با میباشد. (البته ذراتی با نام کوارک وجود دارند که باری به اندازه چند e⅓ دارند.) پروتون باری به اندازهٔ e و الکترون باری برابر با e- دارد. علم مطالعه ذرات باردار و توضیح ارتباط آنها با فوتونها، الکترودینامیک کوانتومی نام دارد.
بار یک ویژگی بنیادی در انواع ماده است که به صورت ربایش یا رانش الکتروستاتیکی در حضور مادهای دیگر نمود پیدا میکند. بار الکتریکی ویژگیی است که سرچشمهٔ آن به بسیاری از ذرات زیراتمی ماده برمیگردد. بارِ ذراتی که به صورت آزاد یافت میشوند به اندازهٔ ضریب صحیحی از بار بنیادی (بار یک الکترون) است، در این حالت میگوییم بار الکتریکی یک کمیت گسسته است. مایکل فاراده در آزمایشهای برقکافت خود دریافت که بار الکتریکی کمیتی گسسته است. رابرت میلیکان نیز در آزمایشهای خود به این حقیقت میرسد و مقدار بار یک الکترون را نیز اندازه میگیرد.
بنابراین به صورت کمیتهای گسسته میگوییم که بار یک الکترون ۱- و بار یک پروتون ۱+ است. ذرات بارداری که بار آنها همنام باشد یکدیگر را میرانند و ذراتی که بارهای ناهمنام دارند یک دیگر را میربایند. قانون کولمب مقدار عددی نیروی الکتروستاتیک بین دو ذرهٔ باردار را بدست میآورد و بیان میدارد که مقدار این نیرو با اندازهٔ بار ذرات رابطهٔ مستقیم و با مربع فاصلهٔ بین دو ذره رابطهٔ وارون دارد.
مقدار بار یک پادذره دقیقا برابر با بار ذرهٔ متناظر با آن است ولی به صورت ناهمنام. کوارکها هم باری برابر با 1⁄3- یا 2⁄3+ بار بنیادی دارند که البته هیچ کوارکی تاکنون به صورت آزاد یافت نشده است (دلیل نظری این مطلب در بحث آزادی مجانبی یافت میشود).
بار الکتریکی یک جسم برابر با مجموع بارهای الکتریکی ذرات سازندهٔ آن است. این بار به طور معمول کوچک است چون ماده از اتمساخته شده و اتمها به تعداد مساوی از پروتون و الکترون در هستهٔ خود دارند، در نتیجه از نظر الکتریکی خنثی اند. یک یون، اتمی (یا دستهای از اتمها) است که یک یا چند الکترون ازدست دادهاست یا بهدست آوردهاست. اتمی که الکترون از دست دهد بار خالص آن مثبت میشود که آن را کاتیون مینامیم و اتمی که الکترون بدست آورد بار خالص آن منفی میشود و آن را آنیون مینامیم.
در هنگام تشکیل یک جسم (ماکروسکوپیک) اتمها و یونهای تشکیل دهندهٔ آن به گونهای با هم ترکیب میشوند که جسم از نظر الکتریکی خنثی باشد و یا اینکه همیشه تمایل به ازدست دادن یا گرفتن الکترون و درنتیجه خنثی بودن دارند اما بهندرت جسمی پیدا میشود که به طور خالص بیبار (خنثی) باشد.
گاهی یونها در سراسر مادهٔ تشکیل دهندهٔ جسم پخش شدهاست و به آن جسم بار مثبت یا منفی داده است. همچنین اجسام رسانای جریان الکتریسیته گاهی سختتر یا راحتتر (بسته به نوع ماده) الکترون بدست میآورند یا از دست میدهند و بار خالص مثبت یا منفی پیدا میکنند. به این پدیده که جسمی دارای بار غیر صفر ساکن باشد الکتریسیتهٔ ساکن میگوییم. به راحتی با بر روی هم مالیدن دو مادهٔ ناهمسان، مانند کهربا روی یک پارچه خزدار یا شیشه روی ابریشم میتوانیم الکتریسیتهٔ ساکن تولید کنیم. با این روش اجسام نارسانا میتوانند مقدار قابل توجهی بار الکتریکی بدست آورند یا ازدست دهند. واضح است که وقتی یکی از این اجسام بار الکتریکی بدست میآورد دیگری دقیقا به همان اندازه بار الکتریکی از دست میدهد و این به دلیل قانون پایستگی بار الکتریکی است که همواره برقرار است.
گاهی مجموع بارهای الکتریکی یک جسم صفر است اما بار آن به صورت غیریکنواخت پخش شده است (مثلا به دلیل حضور یک میدان الکترومغناطیسی یا دوقطبیهای موجود در ماده) در این حالت میگوییم جسم قطبی شدهاست. بار الکتریکی بدست آمده از قطبیشدن ماده را بار مرزی، بار تولید شده بر روی یک جسم که ناشی از بار گرفتهشده یا دادهشده به جسمی دیگر است را بار آزاد و حرکت الکترونها را در یک جهت خاص در فلزات رسانا، جریان الکتریکی مینامیم.
در سامانهٔ بینالمللی یکاها واحد بار الکتریکی کولمب معادل ۱۰۱۸×۶/۲۴۲ برابر بار یک پروتون میباشد. بنابراین بار یک الکترون کولمب است. کولمب تعریف میشود به: مقدار باری که از مقطع عرضی یک رسانای الکتریکی با شدت جریان یک آمپر در یک ثانیه عبور میکند. برای نشان دادن بار یا الکتریسیته از علامت Q استفاده میکنند. مقدار بار الکتریکی به طور مستقیم توسط یک برق نما یا به طور غیر مستقیم توسط گالوانومتر اندازه گیری میشود.
بعد از فهم مکانیک کوانتوم و توضیح مفهوم کلاسیک بار الکتریکی با ادبیات کوانتومی[۳]، جورج استونی در سال ۱۸۹۱ واحد الکترون را برای بار الکتریکی پیشنهاد کرد، این پیشنهاد قبل از کشفیات جوزف جان تامسون در سال ۱۸۹۷ بود. امروزه واحد بار به شکل بار اولیه یا واحد بنیادین بار یا eنشان داده میشود. اندازهگیری بار باید به شکل ضریبی از بار بنیادی باشد حتی اگر مقدار بار برای یک جسم در ابعاد بزرگ باشد، همچنین مقدار بار یک عدد حقیقی است.
تالس، فیلسوف یونانی سده ششم پیش از میلاد گفته است که با مالیدن پارچه خزدار روی مواد مختلف مانند کهربا میتوان بار یا الکتریسیته تولید کرد، همچنین یونانیها گفته بودند که دکمه های باردار کهربایی میتوانند اجسام سبک مانند مو را به سمت خود بربایند و یا اگر کهربا را برای مدت طولانی مالش دهند ممکن است جرقه تولید شود.[۴] در سال ۱۶۰۰ دانشمند انگلیسی، ویلیام گیلبرت بازگشتی به بحث الکتریسیته[۵] داشت و واژه لاتین الکتریکوس گرفته شده از واژه یونانی ηλεκτρονبه معنی کهربا را ایجاد کرد که البته خیلی زود این واژه به شکل انگلیسی electric و electricity تغییر پیدا کرد. در سال ۱۶۶۰ اتوفون گوريك تلاشهای گیلبرت را دنبال کرد و احتمالا او کسی است که دستگاه تولیدکننده الکتریسیته ساکن[۶] را اختراع کرده است. از دیگر اروپاییان پیشرو در این زمینه میتوان از رابرت بویل نام برد. بویل کسی است که در سال ۱۶۶۷ اظهار داشت که ربایش و رانش الکتریکی در فضای خالی نیز امکانپذیر است. استفان گری در سال ۱۷۲۹ مواد را به گروههای رسانا و نارسانا دستهبندی کرد. چارلز فرانسوا دو فی در سال ۱۷۳۳ گفت که: الکتریسیته از دو راه مختلف میآید که میتوانند یکدیگر را خنثی کنند او این اظهارات را با عنوان تئوری "دو سیال" مطرح کرد که: وقتی شیشه روی ابریشم مالیده میشود شیشه باردار میشود یا بار شیشهای و وقتی کهربا روی خز مالیده میشود کهربا باردار میشود یا بار صمغی. در سال ۱۸۳۹ مایکل فاراده نشان داد که تقسیمبندی ظاهری بین الکتریسیته ساکن، الکتریسیته جاری و بیوالکتریسیته درست نیست و همه اینها ناشی از رفتار الکتریکی قطبهای مختلف دوقطبیها است که به طور دلخواه یک را مثبت و دیگری را منفی نامیدهایم. بار مثبت، همان بار باقی مانده روی میله شیشهای پس از مالش با ابریشم است.
بنجامین فرانکلین در قرن ۱۸ بیشترین تجربه را در این زمینه دارد. وی به حمایت از تئوری تک سیال الکتریکی بحث کرد. او تصور میکرد که بارالکتریکی یک سیال نامرئی است که در تمام مواد وجود دارد. مثلا او معتقد بود که شیشه است که درظرف لیدن بار الکتریکی را انباشته میکند. او اثبات کرد که مالیدن دو سطح نارسانا روی هم باعث میشود که این سیال تغییر مکان دهد و همینطور جاری شدن این سیال جریان الکتریکی را ایجاد میکند. وی این را نیز اثبات کرد که اگر ماده مقدار کمی از این سیال را داشته باشد میگوییم بار منفی دارد و اگر مقدار اضافی از آن را داشته باشد میگوییم بار مثبت دارد. به طور دلخواه (یا به دلیلی که ثبت نشده است) وی انتخاب کرد که باری که روی شیشه انباشته شده، بار شیشهای بار مثبت است و بار صمغی منفی است. همچنین او بود که واژههای بار و باتری را وارد فرهنگ الکتریسیته کرد.
ویلیام واتسون نیز همزمان با فرانکلین به همین نتایج رسید.
الکتریسیتهٔ ساکن و جاری دو پدیدهٔ جداگانه و در اثر بار الکتریکی اند، که میتوانند همزمان در یک جسم رخ دهند. الکتریسیتهٔ ساکن منبعی برای بار الکتریکی جسم است و اگر دو جسم که در تعادل الکتریکی نیستند را به هم بچسبانیم تخلیهٔ الکتریکی بین آنها اتفاق میافتد. تخلیهٔ الکتریکی در بار الکتریکی هر دو جسم تغییر ایجاد میکند. در مقابل الکتریسیتهٔ جاری، جریان یافتن بارهای الکتریکی در یک جسم است که موجب ازدستدادن یا گرفتن هیچگونه باری در آن جسم نمیشود. البته در تخلیه الکتریکی هم بارها از یکی به سمت دیگری جاری میشود اما این جریان خیلی کوتاه است که بخواهیم آن را جریان الکتریکی بخوانیم.
یک میلهٔ شیشهای و صمغ را در نظر بگیرید، هیچ کدام از آنها خواص الکتریکی از خود نشان نمیدهند؛ آنها را باهم مالش دهید و همچنان در تماس با هم نگه دارید، همچنان هیچ اثر الکتریکی از خود نشان نمیدهند؛ حال آنها را از هم جدا کنید حالا یکدیگر را جذب میکنند. اگر میلهٔ شیشهای دیگری را با صمغ دیگری مالش دهید و آن دو را جدا از هم قرار دهید و دو میله شیشهای را در کنار هم و دو تکه صمغ را هم کنار هم از نقطهای آویزان کنید میبینید که:
این پدیدههای ربایش و رانش در هر دو مادهٔ دیگری که مانند شیشه و صمغ باردار شده باشد دقیقا به همین شکل تکرار میشود. جسمی که شیشه را براند میگوییم به شکل شیشهای[۷] باردار شده و اگر جسمی شیشه را جذب کند و صمغ را براند میگوییم به شکل صمغی[۸] باردار شدهاست.
امروزه در کاربرد علمی میگوییم جسمی که مانند شیشه باردار باشد بار مثبت و اگر مانند صمغ باردار باشد بار منفی دارد این علامتگذاریها مانند قراردادهای ریاضی در علامتگذاریاند. هیچ نیرویی (ربایش یا رانش) بین یک جسم بدون بار و یک جسم باردار وجود ندارد.
در نگاه میکروسکوپی، راههای زیادی برای بوجود آمدن جریان الکتریکی وجود دارد مانند حرکت الکترونها، حرکت حفرههای الکترونی که مانند جابجایی بار مثبت میماند و یا حرکت ذرههای مثبت یا منفی یونی (یونها یا هر ذره باردار دیگری در جهت خلاف یکدیگر در برقکافت یا پلاسما حرکت میکنند). حرکت هرکدام از این ذرات باردار در ماده ایجاد جریان الکتریکی میکند و معمولا هم گفته نمیشود که ذره در حال جریان بار مثبت حمل میکند یا منفی.
علاوه بر تمام خواص الکترومغناطیسی که از بار الکتریکی گفته شد، بار یک متغیر نسبیتی است به این معنی که هر ذرهای که بار Q دارد، مهم نیست که با چه سرعتی حرکت میکند، فرض می شود همواره بار Q را حفظ میکند. این خاصیت بار بوسیله آزمایش هم نشان داده شدهاست مثلا: بار یک هسته هلیوم (دو پروتون و دو نوترون در مجاورت یکدیگر در هسته اتم با سرعت بسیار زیاد در حال گردشاند) برابر است با بار دو هسته دوتریوم (یک پروتون و یک نوترون در مجاورت یکدیگرند که با سرعتی بسیار کمتر از آنچه در هسته هلیوم داشتند حرکت میکنند).
تمام بار الکتریکی یک سامانه بیدررو جدا از اینکه چه اتفاقی در آن بیفتد همواره ثابت باقی میماند. این قانون برای تمام فرایندهای شناختهشده در فیزیک تعمیم داده میشود هم چنین برای نامتغیرهای گوج[۹] در تابع موج برای حالت محلی آن. پایستگی بار، معادله پیوستگی[۱۰] جریان الکتریکی را نتیجه میدهد. به شکل عمومیتر، بار کل برابر است با انتگرال حجمی V چگالی بار ρ که خود معادل است با انتکرال سطحی چگالی جریان J در سطح بسته S = ∂V که این مقدار جریان خالص I را نتیجه میشود:
بنابراین پایستگی بار الکتریکی، که با معادله پیوستگی جریان نشان داده شد نتیجه زیر را میدهد:
مقدار بار جابجاشده بین زمانهای ti و tf از انتگرال زیر بدست میآید:
که Iجریان کل خروجی از سطح بسته است و Q بار الکتریکی در حجم تعیین شده توسط آن سطح میباشد.
نیروهای الکتریکی موجود بین اجسام باردار در صنعت کاربردهای زیادی دارند، که از آن جمله میتوان به رنگ افشانی الکتروستاتیکی، گردنشانی، دود گیری، مرکب پاشی چاپگرها و فتوکپی اشاره کرد. به عنوان مثال در یک دستگاه فتوکپی دانههای حامل ماشین با ذرات گرد سیاه رنگی که تونر نام دارد، پوشیده میشوند. این ذرات بوسیله نیروهای الکتروستاتیکی به دانه حامل میچسبند.
ذرات با بار منفی تونر، سرانجام از دانههای حاملشان جدا میشوند. جذب این ذرات توسط تصویر با بار مثبت متن مورد نسخه برداری، که بر روی یک غلتک چرخان قرار دارد، صورت میگیرد. آنگاه ورقه کاغذ باردار ذرات تونر را روی غلتک جذب میکند و بعد از پخته شدن و نشستن ذرات بر روی کاغذ، کپی مورد نظر بهدست میآید.
شما مدتی روی فرش راه رفته اید. به دستگیره ی در می رسید و ناگهان.... ویزززززز! و به شما شوک وارد می شود.
یا در زمستان به خانه بر می گردید و کلاه پشمی تان را از سر بر می دارید و... پووووف! همه ی موهایتان در هوا راست می شوند. چه اتفاقی افتاده و چرا اغلب این اتفاق ها در زمستان می افتد؟ پاسخ الکتریسیته ساکن است. برای اینکه بدانیم الکتریسیته ساکن چیست، باید در مورد طبیعت ماده، قدری بیشتر بدانیم. به عبارتی باید به این پرسش پاسخ دهیم که "چیزهای اطراف ما از چه ساخته شده اند؟"
یک حلقه از طلای خالص را مجسم کنید. آن را در ذهن خود به دو قسمت تقسیم کنید و نیمی از آن را کنار بگذارید. این کار را همین طور ادامه دهید و ادامه دهید. به زودی قطعه بسیار کوچکی خواهید داشت که برای دیدنش نیاز به میکروسکوپ دارید. این قطعه ممکن است بسیار بسیار بسیار کوچک باشد اما هنوز یک قطعه از طلاست. اگر بتوانید عمل تقسیم کردن به ذرات کوچکتر و کوچکتر را ادامه دهید، در نهایت به کوچکترین ذره ممکن از طلا می رسید که "اتم" نام دارد. اگر اتم را به ذره های کوچکتر تقسیم کنید، ذره های حاصل شده دیگر از جنس طلا نخواهند بود.
همه چیز در اطراف ما از اتم تشکیل شده است. دانشمندان تا امروز تنها 115 نوع اتم مختلف کشف کرده اند. هرچه در اطراف ماست از ترکیبات مختلف این اتم ها ساخته شده است.
پس اتم ها از چه چیز ساخته شده اند؟ در مرکز هر اتمی "هسته" قرار دارد. هسته شامل دو نوع ذره ی متفاوت است که "پروتون" و "نوترون" نامیده می شوند. ذرات کوچک دیگری به نام الکترون به دور هسته می چرخند.
تعداد الکترون ها، پروتون ها و نوترون های 115 نوع اتمِ شناخته شده با هم متفاوت است و به همین خاطر هر نوع اتم را می توان در میان اتم های دیگر شناسایی کرد.
داخل هر اتم را می توان به منظومه شمسی تشبیه کرد. هسته اتم در مرکز قرار دارد، مانند خورشید که در مرکز منظومه شمسی است و الکترون ها مانند سیاره ها به دور مرکز (هسته ی اتم) در گردش هستند. درست مانند منظومه ی شمسی، هسته ی اتم نسبت به الکترون ها بسیار بزرگ است. داخل اتم به طور عمده فضای خالی است و الکترون ها فاصله بسیار زیادی از هسته دارند. (البته توجه کنید که تمام اندازه ها نسبت به ابعاد هسته و اتم سنجیده می شود.)
تصویری که از اتم تا به اینجا ساختیم خیلی دقیق نیست، با این حال می توانیم از آن استفاده کنیم تا درباره الکتریسیته ساکن بیشتر بدانیم.
پروتون، نوترون و الکترون با هم تفاوت زیادی دارند و هر کدام خواص و ویژگی های خاص خودشان را دارند. یکی از این ویژگی ها، "بار الکتریکی" است. پروتون ها خاصیتی دارند که ما به آن "بار مثبت" (+) می گوییم و الکترون ها "بار منفی" (-) دارند. نوترون ها بار الکتریکی ندارند و به اصطلاح خنثی هستند.
مقدار بار یک پروتون درست به اندازه ی بار الکترون است و تنها علامت بارها با هم متفاوت است. پس اگر در یک اتم تعداد پروتون ها با تعداد الکترون ها برابر باشد، آن اتم هیچ بار خالصی ندارد و خنثی است.
پروتون ها و نوترون ها در هسته ی اتم به هم فشرده اند. معمولاً هسته اتم ثابت است و جابجا نمی شود اما برخی از الکترون های اتم که از هسته دورند می توانند از مدار خودشان خارج شوند. مثلاً می توانند از یک اتم به اتم دیگر بروند. اتمی که الکترون هایش را از دست داده، بار مثبت اش (تعداد پروتون هایش) از بار منفی اش (تعداد الکترون هایش) بیشتر است. پس کل اتم بار مثبت دارد. برعکس اتمی که الکترون به دست آورده، بار منفی اش بیشتر از بار مثبت اش است. این اتم بار منفی دارد. اتمی که بار دارد، (چه بار مثبت و چه بار منفی)، "یون" نامیده می شود.
در بعضی از مواد، اتم ها الکترون ها را محکم نگه می دارند و اجازه جدا شدن به آن ها نمی دهند. این مواد "نارسانا" نام دارند. پلاستیک، شیشه، پارچه و هوای خشک، نارسانا های خوبی هستند.
برعکس، در بعضی از مواد، اتم ها به الکترون ها اجازه ورود و خروج می دهند. در این مواد الکترون ها مدام در حرکتند. به این مواد "رسانا" می گوییم. اغلب فلزات رساناهای خوبی هستند.
چطور می توانیم الکترون ها را از جایی به جایی منتقل کنیم؟ یک راه متداول برای این کار این است که دو جسم را به هم مالش بدهیم. اگر آنها از جنس های متفاوت و هر دو عایق باشند، الکترون ها از یک جسم به جسم دیگر منتقل می شوند. هر چقدر دو جسم را بیشتر به هم بساییم، بار الکتریکی بیشتری از یکی به دیگری منتقل می شود و در آن تجمع می کند. (دانشمندان معتقدند که مالش و یا اصطکاک نیست که باعث انتقال الکترون ها از جسمی به جسم دیگر می شود. بلکه به سادگی این تماس دو ماده ی متفاوت است که باعث انتقال الکترون می شود. با سائیدن دو ماده، سطح تماس آن ها با هم افزایش پیدا می کند و این کار جابجایی الکترون ها را راحت تر می کند.)
الکتریسیته ساکن، مساوی نبودن بارهای مثبت و منفی در یک جسم است.
حالا خواهیم دید که بارهای مثبت و منفی رفتارهای جالبی از خودشان نشان می دهند. آیا تا به حال شنیده اید که "آدم ها با خصوصیات اخلاقی مخالف، همدیگر را جذب می کنند."؟ در مورد یون ها این موضوع حقیقت دارد. دو جسم با بارهای مخالف (یک جسم با بار مثبت و دیگری با بار منفی) همدیگر را جذب می کنند. یعنی به سمت هم کشیده می شوند. برعکس، دو جسم با بارهای همنام (دو جسم با بار مثبت و یا دو جسم با بار منفی) همدیگر را دفع می کنند، یعنی از هم دور می شوند.
بار های مخالف همدیگر را جذب می کنند.
بار های مشابه همدیگر را دفع می کنند.
یک جسم باردار حتی می تواند اجسام خنثی را هم جذب کند. تا به حال درباره این که چگونه یک بادکنک به دیوار می چسبد، فکر کرده اید؟ اگر بادکنکی را با ساییدن به موهای خود باردار کنید، الکترون اضافه به دست می آورد و بار منفی خواهد داشت. نزدیک کردن بادکنک باردار به یک جسم خنثی (مثل دیوار) باعث حرکت الکترون های آن جسم می شود. اگر جسم خنثی رسانا باشد، الکترون های زیادی به راحتی به سمت دیگر آن حرکت می کنند و تا جای ممکن از بادکنک (که بار منفی دارد) دور می شوند. اما اگر جسم خنثی نارسانا باشد، الکترونها در اتم ها و مولکول ها کمی خود را به سمت دیگر جابجا می کنند و تا جایی که اتم اجازه می دهد، از بادکنک دور می شوند. در هر دو صورت (جسم خنثی رسانا باشد یا نارسانا) بارهای مثبت در مجاورت بادکنک بیشتر از بارهای منفی است. می دانیم که بارهای مخالف همدیگر را جذب می کنند. پس بادکنک باردار به جسم خنثی (مثلاً دیوار) می چسبد. (و تا وقتی که الکترونهای روی بادکنک به دیوار یا هوا منتقل نشده اند و بادکنک هنوز باردار است، به دیوار چسبیده می ماند.) اجسام خنثی و اجسام با بار مثبت هم به همین طریق همدیگر را جذب می کنند. آیا می توانید آن را به همین شیوه توضیح دهید؟
و حالا ببینیم که این اطلاعات چه ارتباطی با جرقه بین دست ما و دستگیره در دارد و چطور راست شدن موهای ما را هنگام برداشتن کلاه پشمی توضیح می دهد.
پاسخ این است که هنگامی که روی فرش راه می روید، الکترون ها از فرش به بدن شما منتقل می شوند. حالا شما بار الکتریکی اضافه در خود جمع کرده اید. دستگیره در را لمس می کنید و ... ویز! دستگیره در یک رسانا است. الکترون های اضافی بدن شما به راحتی به آن منتقل می شوند و این انتقال الکترون ها باعث ایجاد جرقه بین دست شما و دستگیره در می شود.
وقتی کلاه پشمی را از سرتان بر می دارید، کلاه به موهای سرتان مالیده می شود. الکترونها از موهای شما به کلاه منتقل می شود. حالا هر تار موی شما بار مثبت دارد. به یاد بیاورید که اشیاء با بارهای همنام همدیگر را دفع می کنند. بنابراین موها تلاش می کنند تا جای ممکن از هم دور شوند. پس راست می ایستند. در این حالت بیشترین فاصله را از هم پیدا می کنند.
ما اکثراً در زمستان با پدیده هایی که به الکتریسیته ی ساکن مربوط می شوند روبرو می شویم. زیرا در تابستان هوا بسیار مرطوب تر از زمستان است. از آن جایی که آب رسانا است، رطوبت موجود در هوا کمک می کند تا اجسام باردار سریع تر بار خود را تخلیه کنند (به هوا منتقل کنند) و در نتیجه بار الکتریکی زیادی در آن ها تجمع نمی کند.
وقتی دو ماده مختلف را به هم می ساییم، کدام یک بار مثبت پیدا می کند و کدام یک بار منفی؟ دانشمندان با توجه به توانایی مواد در از دست دادن یا به دست آوردن الکترون، آن ها را رده بندی کرده اند. این رده بندی را "سری تریبو الکتریک" می نامند. فهرست کوچکی از مواد در دسترس در زیر آورده شده اند. در شرایط آرمانی اگر دو ماده به هم ساییده شوند، ماده ای که در لیست، در مکان بالاتری قرار دارد، الکترون از دست می دهد و بار مثبت پیدا می کند. می توانید با مواد زیر این موضوع را آزمایش کنید:
وقتی ما چیزی را با الکتریسیته ساکن باردار کنیم، هیچ الکترونی "تولید نمی شود" و یا "از بین نمی رود". همین طور پروتون جدیدی به وجود نمی آید و ناپدید نمی شود. در عمل باردار کردن اجسام، تنها الکترونها از مکانی به مکان دیگر حرکت می کنند و منتقل می شوند. بار الکتریکی خالص، در کل ثابت می ماند. به این موضوع "قانون پایستگی بار الکتریکی" می گویند.
اجسام باردار در اطراف خود یک میدان نیروی الکتریکی نامرئی ایجاد می کنند. شدت این نیرو بستگی به مسایل زیادی دارد مثلاً اندازه بار دو جسم باردار یا فاصله دو جسم و یا شکل اجسام باردار. این باعث پیچیده شدن موضوع می شود. برای ساده کردن شرایط می توانیم فرض کنیم که به جای "اجسام باردار" ، "نقاط باردار" داریم. یعنی ابعاد جسم بارداری که در نظر می گیریم، خیلی خیلی کوچکتر از فاصله بین آنها باشد. به طوری که هر جسم برای جسم دیگر تقریباً مثل یک نقطه باردار عمل کند.
اولین بار "چارلز کولن" در دهه ی 1780 میلادی، نیروی الکتریکی را توصیف کرد. او پی برد که نیروی الکتریکی بین دو جسم باردار و نقطه ای، رابطه مستقیم با ضرب بارهایشان دارد. یعنی که q1 و q2 اندازه بارهای نقطه ای هستند. هر چقدر بارهای نقطه ای بیشتر باشند، نیروی الکتریکی بینشان هم بزرگتر است. از طرف دیگر این نیرو با مجذور فاصله بارهای نقطه ای نسبت عکس دارد. یعنی
که d فاصله ی بین بارهای نقطه ای است. هر چقدر فاصله ی بارها بیشتر باشد، نیروی الکتریکی بین آن ها ضعیف تر است.
به طورکلی می توان نوشت. در این رابطه k ضریب تناسب است و اندازه آن به ماده ای بستگی دارد که دو بار را از هم جدا می کند.
با دو برابر شدن فاصله، نیروی الکتریکی، 4/1 نیروی اولیه می شود.
داریوش مهرجویی با اهدای 10 میلیون ریال از رفتگر امانتدار بجنوردی تقدیر کرد.
به گزارش خبرآنلاین، سهشنبه 12 اردیبهشت ماه، داریوش مهرجویی کارگردان فیلم «نارنجیپوش» با اهدای 10 میلیون ریال از احمد ربانی رفتگری که یک میلیارد تومان را بعد از پیدا کردن به صاحبش برگرداند، تقدیر کرد.
مهرجویی در این مراسم که در سینما آزادی برگزار شد، گفت: «این 10 میلیون ریال تحفه ناقابلی است که از طرف عوامل فیلم تقدیم ایشان میکنم. امیدوارم همه نارنجیپوشها و مردم از این رفتگر یاد بگیرند.»
وی ادامه داد: «برای من بسیار عجیب است که در مقابل فداکاری این فرد، صاحب پول، تنها مبلغ ناچیز 200 هزار تومان برای این کار بزرگ پرداخت کرده است. پیشنهاد شد که مردم یک حساب بانکی برای این رفتگر فداکار باز کنند و اگر این کار انجام شود من اولین کسی هستم که به این حساب کمک میکنم.»
مهرجویی درباره احمد ربانی، گفت: «کار این رفتگر فداکار، کاری شرافتمندانه بود و امیدوارم همه دزدان و کلاهبرداران، شرافت را از این فرد پاک و صادق یاد بگیرند. من به آقای ربانی مرحبا میگویم، در شرایط کنونی که همه دچار مشکلات مالی هستند و ایشان هم درآمد زیادی ندارد، این کار بسیار قابل ستایش است. ایشان نارنجیپوشی شریف هستند.»
این مراسم با حضور داریوش مهرجویی و خانوادهاش و تعدادی از عوامل فیلم «نارنجیپوش» برگزار شد.
احمد ربانی رفتگر شهرداری بجنوردی پس از پیدا کردن کیف یک میلیارد تومانی، آن را به صاحبش برگرداند.
عکس: مهر
رصدخانهٔ مراغه رصدخانهای بود که در دورهٔ هلاکوخان زیرنظر خواجه نصیرطوسی در شهر مراغه ساختهشد. این رصدخانه روی تپهای در غرب مراغه قرار داشتهاست و امروزه تنها پیهای بخشهای مختلف و بخشی از سدس سنگی آن باقی ماندهاست. در سالهای اخیر گنبدی برای محافظت از بقایای این بنا بر روی بخشی از آن ساخته شدهاست.
پرویز ورجاوند و همکارانش در دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی به کاوش در محوطهٔ این رصدخانه پرداختند و قسمتهای مختلف آن را شناسایی کردند. ساختمان اصلی این رصدخانه به شکل برجی استوانهای ساخته شدهبود. در ساختمانهای جنبی آن یک کتابخانه و محل اقامت کارکنان تشخیص داده شدهاست.
بنای رصدخانهٔ مراغه در سهشنبه ۴ جمادیالاول ۶۵۷ قمری (۱۶ اردیبهشت ۶۳۸) آغاز شد. به سفارش خواجه نصیرالدین طوسی و به فرمان هولاکو -نوهٔ چنگیزخان مغول- آغاز شد. هولاکو برای نگهداری این سازمان پژوهشی موقوفههای ویژهای درنظر گرفت. کتابخانهای شامل ۴۰۰ هزار جلد کتاب و ابزارهای اخترشناسی، از جمله ذاتالربع دیواری به شعاع ۴۳۰ سانتیمتر، حلقهدار (ذاتالحلق)، حلقهٔ انقلابی، حلقهٔ اعتدالی و حلقهٔ سموت نیز فراهم شدند. در همینجا بود که زیج ایلخانی بهسال ۶۷۰ هجری (۱۲۷۶ میلادی) فراهم شد.
رصدخانهٔ مراغه فقط مخصوص رصد ستارگان نبود و یک سازمان علمی گسترده بود که بیشتر شاخههای دانش درس داده میشد و مشهورترین دانشمندان آن عصر -از جمله قطبالدین شیرازی، کاشف علت اصلی تشکیل رنگین کمان- در آنجا جمع شده بودند. بهعلاوه چون در آن زمان ارتباط علمی چین و ایران بهعلت استیلادی مغولان بر هر دو سرزمین برقرار شدهبود، دانشمندان چینی -از جمله فردی بهنام فائو مونجی- در این مرکز فعالت داشتند. همچنین فیلسوف و فرهنگنامهنویس مسیحی -ابنالعبری- در رصدخانهٔ مراغه به درسدادن کتابهای اصول اقلیدوس و المجسطی بطلمیوس مشغول بود.
خواجه نصیرالدین طوسی «زیج ایلخانی» را از روی رصدهای انجامشده در رصدخانهٔ مراغه تدوین کردهاست. زیج ایلخانی سدهها از اعتبار خاصی در بسیاری از سرزمینهای آن زمان -از جمله در چین- برخوردار بودهاست و در سال ۱۳۵۶ میلادی (۳۰۰ سال پس از مرگ طوسی) ترجمه و در اروپا منتشر شد. قدیمیترین نسخهٔ این زیج در کتابخانهٔ ملی پاریس نگهداری میشود.
در تاریخ سلسله پادشاهی یوان در چین مندرج شده که برای تاسیس رصدخانه پکن، به سرپرستی کوئوشوچینگ منجم دربار، تعدادی ابزارهای رصدی از رصدخانه مراغه در ایران خریداری شدهاست. از جمله این ابزارها ذات الحلق، عضاده (الیداد)، دو لوله رصد، صفحهای با ساعتهای مساوی، کره سماوی، کره زمین، تورکتوم (نشان دهنده حرکت استوا نسبت به افق) هستند. چینیان لوله رصد را وانگ-تونگ نامیدهاند. به گفته تاریخ سلسله پادشاهی یوان ایرانیان از این اختراع نه تنها برای رصد اجرام آسمانی، بلکه برای مشاهده دوردستها، به ویژه در دریا سود میجستهاند. همین کتاب از حضور دانشمندان چینی به رهبری فائومونجی برای کارآموزی در رصدخانه مراغه خبر میدهد.[۱][۲]
رستم نام آورترین چهرهٔ اسطورهای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطورهای ادبیات فارسی است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ - پهلوان اسطورهای و چهرهٔ برتر اوستا - و از طریق گرشاسپ به جمشید میرسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک میرسد. رستم، سرانجام به دست برادرش شغاد کشته شد.
به اوستایی: راُستَ تخمَ * [۱](Raosta-takhma) به پهلوی: ردستهم (Rodastahm) * به فارسی: رستم * به معنای: پهلوان بالیده. ریشهشناسی: Raosta (= بالیده، رُسته؛ از ریشهٔ raodh- : بالیدن، رُستن) + Takhma (= دلیر، پهلوان؛ از ریشهٔ tak- : دلیر بودن، تاختن).
گفتهاند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل سزارین به دنیا آمدهاست. این اتفاق را برای سزار قیصر روم در جهان باستان نیز نقل میکنند. درباره چگونگی به دنیا آوردن رستم در اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که رودابه همسر زال دچار درد شدید زایمان گردید و نتوانست طفل را به دنیا آورد. به دستور سیمرغ یک روحانی و طبیب را بر بالین رودابه آوردند. در این عهد روحانیون و موبدان علاوه بر انجام وظایف دینی، پزشکی نیز میکردند و بدین جهت وی در درمانها دارو و ادعیه به کار میبرد. طبیب ابتدا رودابه را با خوراندن شراب قوی بیهوش کرد. آنگاه در حالت بیهوشی پهلویش را شکافت و پس از آن رحمش را درید. سپس سر جنین که به طرف راه طبیعی خروج (فرج) بود برگردانیده و آن را از رحم خارج نمود. دوباره محل پارگی رحم و شکم را بخیه زد. بعد از دوختن برای آن که محل بخیه عفونی نشود به آن مرهم ضد عفونی کننده و التیام بخش مالید. مرهم مزبور را نیز از مخلوط مشک ساییده شده و شیر تهیه کرده بودند. بدین ترتیب رستم سالم به دنیا آمد و مادرش رودابه نیز زنده ماند.
... به بالین رودابه شد زال زر | پر از آب رخسار و خسته جگر | |
همان پر سیمرغش آمد به یاد | بخندید و سیندخت را مژده داد | |
یکی مجمر آورد و آتش فروخت | وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت | |
هم اندر زمان تیره گون شد هوا | پدید آمد آن مرغ فرمانروا | |
چو ابری که بارانش مرجان بود | چه مرجان که آرایش جان بود | |
ستودش فراوان و بردش نماز | بر او کرد زال آفرین دراز | |
چنین گفت با زال سیمرغ کاین غم چراست | به چشم هژبر اندرون نم چراست | |
... | ... | |
بیاور یکی خنجر آبگون | یکی مرد بینا دل پرفسون | |
نخستین به می ماه را مست کن | ز دل بیم و اندیشه را پست کن | |
تو منگر که بینا دل افسون کند | به صندوق تا شیر بیرون کند | |
بکافد تهی گاه سرو سهی | نباشد مراو را ز درد آگهی | |
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد | همه پهلوی ماه در خون کشد | |
وز آن پس بدوزد آن کجا کرد چاک | ز دل دور کن ترس و تیمار و باک | |
گیاهی که گویم ابا شیر و مُشک | بکوب و بکن هر سه در سایه خشک | |
... | ... |
رستم در سن شصت سالگی به نیرنگ نابرادریش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش کشته شد. البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود.
برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم زابلی راستین نیست، ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.
مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:
در سایر منظومهها:
منبعی که کمتر مورد پژوهش اساتید تاریخ قرار گرفته است، متونی کشف شده به زبان سغدی است که داستانی از رستم را در بر دارد که نه در شاهنامه و نه در هیچ یک از منابع پهلوی یافت نشده است. محل یافته شدن داستان رستم غارهای هزار بودا نزدیک شهر توئن هوانگ در ایالت کانسوی چین بوده است. از آنجا که آغاز و پایان نسخه ی سغدی افتاده. گمان بر این است که متن موجود سغدی بخشی از داستان مفصل تری بوده که موضوع اصلی آن داستان جنگ رستم با دیوان است.[۲]
دیو سفید در داستانهای حماسی شاهنامه در مازندران سکونت دارد و رستم با کشتن او و دریدن جگرش و چکاندن خونش درر چشمان کاوس شاه دو باره آنرا روشنی می بخشد. عقیده ای عامیانه درباره ی دیو سپید در میان مردم رایج بود که دیو سپید در دماوند سکونت داشت او به دست رستم کشته شد ولی هنوز دخترش در درون یک غار غیر قابل دسترسی زندگی می کند و با دوک( میله) نخ ریسی می کند.بر اساس گفته های شاهنامه دیو سفید در آخرین آوردگاه رستم یعنی در خوان هفتم قرار گرفته است . برای شناخت بیشتر و بهتر : دیوسفید، مازندران و دماوند ابتدا مطالبی را با استفاده از چند مقاله انتخابی عرض می کنم. در یکی از این مقالات اینترنتی آمده است که:
«یاقوت حموی در معجم البلدان پس از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند می نویسد که ضحاک مار دوش را فریدون یا به گفته ی خودش، افریدون ابن اثفیان الاصبهانی ، در دماوند به بند کشیده است. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار می نماید، خود از کوه بالا می رود تا به چشم خویش آن را ببیند. او می نویسد که : من با زحمت و خطر جانی فراوان تا نیمه ی آن کوه رسیدم و گمان نمی کنم تا آن روز کسی از من بالا تر رفته باشد. نگاه کردم، چشمه ای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سرب ها خشکیده بودند و هنگامی که خورشید به آن ها می تابید چون آتش می درخشیدند. میان کوه غار ها و گودال هایی بود که وزش باد ها از سوی های گوناگون در آن ها تولید پژواک ها و آهنگ های گوناگون درفواصل معین می کرد. یک بار چون شیهه ی اسب به گوش می رسید، یک بار چون عرعر خر و گاهی چون بانگ بلند و رسای مردمان که به کلی نا مفهوم می نمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی می دانستند. دود هایی را که به نفس ضحاک تعبیر می کنند، بخاری است که از آن چشمه ی مذاب بر می خیزد. ( یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۳، ص۴۷۵ )
مسعودی در مروج الذهب از به بند کشیده شدن ضحاک در کوه دماوند به دست فریدون و دود و دمه و برفچه ی همیشگی بر چکاد ( قلّه ) دماوند و از رودی به رنگ زرد مانند زر که از پایینش جریان دارد سخن می گوید. ( مسعودی، مروج الذهب، ص ۹۴-۱۹۳ )
به گزارش علی ابن زید (؟) :
از این کوه ( دماوند ) گوگرد خارج می شود که پارسیان جاهل معتقدند که آن زهر بیور اسب ( ضحاک ) است. آنان هفتاد سوراخ بر می شمرند که از آن بخار گوگرد متصاعد می شود. مردی اظهار می داشت که این دمه، نفس بیور اسب است. ( بهار مختاریان، اسطوره ی فریدون و ضحاک، ص۳۶۰-۳۷۰ )
به گزارش دینوری در اخبار الطوال :
... و او ( نمرود = فریدون ) تمام خویشاوندان ضحاک را در سرزمین بابل فرو گرفت و بر کشور و پارشاهی ضحاک پیروز شد و چون این خبر به ضحاک رسید به سوی نمرود آمد که نمرود بر او پیروز شد و با گرز آهنی ضربتی بر فرق ضحاک زد و او را زخمی ساخت. سپس او را استوار بست و در غاری در دماوند افکند و غار را مسدود ساخت . پادشاهی بر نمرود استوار و پایدار شد و نمرود همان کس است که ایرانیان او را فریدون خوانند. ( اخبار الطوال، ابو حنیفه دینوری، ترجمه ی محمود مهدوی دامغانی،ص ۳۰ )
به گزارش اصطخری در المسالک و الممالک :
کی ضحاک در این کوه ( دماوند ) است و هر شب جادوان بر آورند. ( المسالک و الممالک، اصطخری، به کوشش ایرج افشار، ص ۱۳۲ )
به گزارش محمد ابن جریر طبری در تاریخ طبری :
ضحاک را هفت سر بوده و هم اکنون در کوه دماوند در بند است، ارباب تواریخ و سیَر بر آنند که او بر تمام اقطار عالم دست یافته و ساحر و فاجر بود......
او در ادامه می نویسد :
... شنیده ام که ضحاک همان نمرود بابلی بوده و ابراهیم خلیل الرحمان در عهد او به دنیا آمده و او همان کسی است که آهنگ سوزانیدن وی کرد ...... فریدون در دماوند متولد شده و هنگامی سوی که وی غایب و به هندوستان رفته بوده ...... چون ضحاک از ماجرا آگاه شد سوی فریدون در حرکت آمد. لیکن خداوند نیروی او سلب کرد و دولتش زوال یافت. فریدون بر او حمله کرد و دست و بازوی او را ببست ...... پس از ان او را به کوه دماوند برد و به چاه افکند. ( تاریخ طبری، ص ۳۹-۴۰ )
به گزارش گردیزی در تاریخ گردیزی :
..... و افریدون ضحاک را بگرفت و از پوستش زهی بر گرفت و او را بدان ببست و به سوی کوه دماوند برد و و اندر راه فریدون را خواب برد. مر بنداد بن فیروز را فرمود تا ضحاک را نگه دارد که ابن بنداد معروف بود به دلیری و شیر مردی. و افریدون بخفت. ضحاک مر بنداد را گفت : اگر تو مرا رها کنی نیمی از پادشاهی تو را دهم. افریدون بشنید و بر خاست و بند های دیگر بر وی نهاد ....... پس او را به کوه دماوند برد.... ( تاریخ گردیزی، ص ۳۶-۳۹ )
به گزارش ابن اثیر در تاریخ قم ضحاک از بند فریدون بگریخت و :
افریدون در پی او برفت. او را یافت به موضعی که امروزه برابر قم است و معدن نمک است و در آن جا به قضای حاجت نشسته بود و غایط او نمک شده و معدن نمک گشت. ( تاریخ قم، ص ۷۵ )
به گزارش ابو ریحان بیرونی در آثار الباقیه :
چون فریدون، ضحاک ( بیوراسب ) را از میان برد، گاو های اثفیان ( فریدون ) را که ضحاک در موقعی که او را محاصره کرده بود و نمی گذاشت اثفیان به آن ها دست رسی داشته باشد را رها کرد و به خانه باز گردانید. (آثار الباقیه، ص ۳۴۶ )
گزارش تاریخ طبری از این داستان به گونه ی دیگری است :
فریدون پس از در بند کردن ضحاک بدو گفت : ...... من تو را چون گاوی که در خانه ی جدّم ذبح می شد می کشم. ( تاریخ طبری، ص۴۱-۴۸ )
این گزارش در تجارب الامم این گونه آمده است که فریدون در پاسخ بیوراسب که از او خواست : مرا به کین نیای خود، جم مکش ؛ گفت : ...... من تو را به خون خواهی گاو نری که در خانه ی نیای من بود می کشم. ( تجارب الامم، ص ۶۱ )
دیگر نوشته های فارسی میانه که در آن ها گزارش های داستان ضحاک آمده است :
التنبیه والاشراف ( مسعودی، ترجمه ابولقاسم پاینده، ص ۸۲ ) ، تاریخ ثعالبی ( ترجمه ی محمد فضایلی،پاره ی نخست،ص ۲۷-۳۵ ) ، آفرینش و تاریخ (مطهر ابن طاهر مقدسی، ترجمه ی محمد رضا شفیعی کدکنی،ج۳ـ ص ۱۲۲-۱۲۳ ) ، فارسنامه ابن بلخی ( به اهتمام گای لسترنج و رینولد نیکلسون، ص۳۶-۳۷ ) ، زین الاخبار گردیزی ( زین الاخبار، ص۳۶-۳۹ ) ، مجمل التواریخ و القصص ( به تصحیح ملک الشعرا بهار، ص ۲۶-۲۷ ) ، تاریخ کامل ابن اثیر ( ترجمه ی سید حسن روحانی، ص ۸۱-۸۲ ) ، تاریخ طبرستان ( محمد ابن اسفندیار کاتب، به تصحیح عباس اقبال، ص ۵۷-۵۸ ) ، تاریخ گزیده ( حمد الله مستوفی، به اهتمام عبد الحسین نوایی، ص۸۳-۸۴ ) ، تاریخ قم ( حسن ابن محمد حسن قمی، ترجمه ی عبد الملک قمی، به تصحیح جلال الدین تهرانی ) و روضة الصفا ( میر خواند، ج۱، ص ۵۳۰-۵۴۳ ) .
به کشته شدن ضحاک به دست فریدون در نوشته هایی چون :
تاریخ بلعمی ( به تصحیح ملک الشعرا بهار و پروین گنابادی، ص ۱۴۶-۱۴۷ ) ، تجارب الامم ( ابو علی مسکویه رازی، ترجمه ابولقاسم امامی، ص۵۹ )، آثار الباقیه ( ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص۳۳۹ )، طبقات ناصری ( قاضی منهاج سراج، به تصحیح عبد الحی حبیبی، کابل۱۳۴۲، ج۱،ص ۱۳۷ ) و تاریخ بناکتی ( به تصحیح جعفر شعار، ص۲۹-۱۰ ) اشاره شده است.
در مقاله اینترنتی دیگری با عنوان «استوره دیو سپید و مازندران»می خوانیم:
دیو سپید مطابق شاهنامه فردوسی در کوهستان مازندران زندگی دارد. با هیکل آدمی است. ولی بسیار بزرگ و زورمند:
یکی کوه یابی مر او را به تن برو کتف و یالش بود ده رسن (1)
واما در شاهنامه چاپ مسکو پس از این بیت، دو بیت دیگر ذیل می آید که میتواند مارا درادعای مان یاری رساند.
کزو بگذری سنگلاخست ودشت که آهو بران ره نیارد گذشت
چو زو بگذری رود آبست پیش که پهنای او بر دو فرسنگ بیش
یعنی این دیو سپید یک کوه است که پشت آن سنگلاخ و بعد دریای آب جریان دارد.
رنگ جلد او سیاه و موی سرش سپید است:
به رنگ شبه روی وچون شیرموی جـــــهان پر زبالا و پهنای اوی
کلید پیروزی شهر مازندران گذشتن از مکان اوست. اگر از او گذر کردی دیگر کسی را یارای مقاومت تو نیست. این خوان هفتم است. در منطق الطیر عطار هم برای رسیدن به سیمرغ باید مراحل مختلف را طی وسرانجام کوه قاف را گذر کرد.
هنگامیکه کاووس به عزم تسخیر شهر مازندران تا دروازه ورودی آن کشور رسیده است، به شاه مازندران خبر می برند. او دیو سپید را مأمور سرکوبی کاووس و لشکریانش می نماید. دیو سپید با هیکل یک ابر تیره می آید و بر لشکر ایران سنگ و خشت می بارد.
بگفت این و چون کوه برپای خاست سرش گشت با چرخ گردنده راست
شب آمد یکی ابر شد بر سپــاه جهان گشت چون روی زنگی سیاه
چو دریای قار است گفتی جهان همه روشناییش گشته نهــــــــان
یکی خیمه زد بر سر از دود قار سیه شد هوا، چشمها گشته تــار
زگردون بسی سنگ بارید و خشت پراکنده شد لشکرایران به دشت
بدین ترتیب ایرانیان پراکنده می شوند و تعدادی از آنها یکجا با کاووس بینایی خویش را از دست می دهند. بعد از یک هفته دیو سپید می غرد و کاووس را اسیر می کند.
یکی دیگر از ویژگیهای دیو سپید این بوده که در برابر گرمای آفتاب مقاومت نداشته است. او همیشه بیدار بوده و با طلوع خورشید خوابش می برده است. رستم از "اولاد" که اسیر و رهنمای اوست، دربارة دیو سپید معلومات حاصل می کند:
بدو گفت اولاد چون آفتــــاب شود گرم دیو اندرآید به خواب
برایشان تو پیروز باشی به جنگ کنون یک زمان کرد باید درنگ
زدیوان نبینی نشستــــــــه یکی مگر جادوان پاسبــــــان اندکی
رستم صبر پیشه کرد تا هوا گرم شد. بعد به سوی دیو سپید رفت و با او دست و پنجه نرم کرد تا که غلبه حاصل نمود. راز گذر کردن از کوههای پوشیده از برف چیزی جز از یک فصل گرما نیست.
کاووس به رستم گفته بود که یگانه دوای چشمان بیمار او و یارانش خون دیو سپید است. رستم جگر گاه دیو سپید را درید و جگر را از سینة او بیرون کشید و بدینگونه با قطراتی از خون دیو سپید، کاووس و لشکریانش را نجات بخشید.
اینست خلاصه آنچه که در شاهنامه فردوسی درباره دیو سپید مازندران و کارنامه رستم آمده است. آیا می توان از این افسانه به حقایقی دست یافت؟ نخست باید ادعای خویش را مطرح کرد و بعد استنباط هایی از این افسانه و دلایلی که ادعای ما را بتواند به اثبات برساند:
1- من به تبعیت از برخی از پژوهشگران به این باورم رسیده ام که مازندران شاهنامه غیر از مازندران کنونی ومازندران مغرب و در شرق ایران موقعیت داشته است و شاید هدف از آن بلندی های پامیر باشد.
2- دیو سپید نمادی از سرما و برف و کوههای برف پوش و دشوار گذار کشمیر، چترال و بدخشان است.
در قدیم این سرزمین کوهستانی به خاطر آب و هوای خوش و چراگاههای دلکش مورد توجه اقوام چادرنشین و صحرا گرد واقع شده است. این سرزمین که در حاشیه شمال شرق افغانستان کنونی واقع شده، قابل تصرف برای بیگانگان نبوده است. اما اگر کسی برای تسخیر آن کمر می بست باید از هفت خوان می گذشت. علاوه از چندین مشکلی که برای یک جهانگشا در راه تصرف این مناطق وجود داشت، سرما و برودت و گذشتن از قله های پربرف، هر امکانی را محدود می کرد.
سرزمینی که در شاهنامه به عنوان مازندران توصیف شده است، بسیار شبیه به همین سرزمین است. محرک رفتن کاووس به مازندران توصیفی است از آن شهر که توسط یک مازندرانی همراه با ساز بربط دربارگاه آن پادشاه صورت می گیرد.
به بربط چوبایست برخاست رود بر آورد مازندرانی ســـرود
که مازندران شهر ما یاد بـــاد همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست بکوه اندرون لاله وسنبلست
هوا خوشگوار و زمین پر نـــــگار نه گرم ونه سردوهمیشه بهار
نوازنده بلبل به بــــاغ اندرون گرازنده آهو براغ اندرون
گلابست گویی بجویش روان همی شاد گردد زبویش روان
این توصیف ها می تواند با مازندران مشرق منطبق باشد مخصوصاً که مردم بدخشان از قدیم با ساز و آواز همدم و همراه اند. رستم در خط السیر سفر خویش به مازندران از راه های دشوار و شگفت انگیز و کوه های بسیار بلند می گذرد و صدها فرسنگ راه را در داخل آن سرزمین طی می کند.
کنون تا به نزدیک کاووس کی صدافگنده فرسنگ فرخنده پی
وزان جا سوی دیو فرسنگ صد بیاید یکی راه دشوار و بـد
میان دو کوهست پرهول جای نپرد بر آسمانش همـــــــای
این راه های دشوار وبد و کوهستانی که از آسمانش همای پریده نمی تواند جز از حوالی پامیر دیگر جایی بوده نمی تواند. ولی بر خلاف آن، راه رفتن به مازندران مغرب این قدر دشوار نبوده است. وقتی که از کوه مازندران میگذری، سنگلاخ و بعد دریای پر از آب که پهنای آن دو فرسخ است، پیش می آید. و این جیحون خواهد بود.
یکی از دلایلی که ناصر خسرو بدخشان را برای پناهندگی خویش برگزید همین عدم دسترسی جهانگشایان بدان سرزمین بود و او توانست از آنجا دعوت خویش برای مذهب اسماعیلیه را آشکار و آغاز کند. هموست که می گوید:
دوستی و عترت خانه رسول کرد مرا یمگی ومازندری (2)
و یا:
از این گشته ای گر بدانی تو بنده شه شگنی و میرمازندری را
و یا:
برگیر دل زبلخ و بنه تن زبهر دین چون من غریب وزار به مازندران درون
و یکی دو مورد دیگر که استاد فقید اکادیمیسین جاوید را بر آن داشته بود که بنویسد:"مازندران نام دیگر بدخشان بود" (3) ولی از دو بیت اول چنین استنباط می شود که مازندران بر قسمتی از بدخشان اطلاق می شده است.
اینکه یک مازندران در شرق افغانستان و شمال هند وجود داشته با نوشته ها و تحقیقاتی چند به اثبات رسیده است. نخست از همه شاهنامه خود باز گو کننده این مدعاست ببینید چند مصراع را در شاهنامه:
در باره سام:
سوی گرگســــاران شد و باختر درفش خجسته برافراخت سر
شوم گفت کان پادشاهی مراست دل و دیده با ما ندارند راست
بترسم ز آشوب بد گـــــــوهران بویژه ز گــــــردان مازندران
(شاهنامه چاپ مسکو ص 59)
معمولاً در شاهنامه مازندران با سگسار و توران و چین یکجا می آید:
نه سگسار مانــــــد نه مازندران زمین را بشوید به گرز گران
***
به سگسار مازندران بود ســــام فرستـــــــاد نوذر بر او پیام
***
ز بزگوش و سگسار ومازندران کس آریم با گـرز های گران
در برزونامه نیز با چنین مواردی بر می خوریم:
به مازندران و به توران که ماند که منشور تیغ ورا بر نخواند
ویا:
از او در نهیب از کران تا کران چه شاهان چین و چه مازندران
نظامی در شرفنامه خویش مشک و مازندران را یکجا آورده است:
سیاهی به مازنــدران برده مشک بدل کرده با شوشه زر خشک
مناسبت سیاهی ومازندران بگونه نا محسوسی در یک شعر مسعود سعد سلمان آنجا که از در گیری های نصر بن رستم صاحب دیوان هند و حکمران لاهور، با سیاهان لاهوری اشاره کرده ، نیز آمده است:
رستم به کار زار یکی دیو خیره کشت وین اند ســـال کرد به مازندران گذر
پیکار نصر رستــــــم با صد هزار دیو هرروزتا شب است وزهرشام تاسحر
حال ببنیم از دیو سپید چه استنباط هایی می توانیم داشته باشیم. تن او مانند یک کوه است. رنگ جلدش سیاه و موی سرش سپید و جهان پرزبالا و پهنای اوست. تن او نمادی از کوه، آنهم سیه کوهی که قلل پربرف دارد، خواهد بود. هنگامی که شاه مازندران به او هدایت می دهد تا کاووس را مجازات کند، دیگر او هیکل آدمی ندارد. یک ابر تیره است که از کوهسار سر به فلک کشیده مازندران بر می خیزد. کوهساری که همیشه ابر ها از آنجا بر می خیزند. منوچهری دامغانی چه تصویر زیبایی از ابر مازندران دارد که در اثر برخاستن آن از کوه مازندران سراسر زمین بلخ تا خاوران را سپید پوش کرده است:
برامد زکــــــوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندران
بسان یکی زنگی حــــامله شکم کرده هنگام زادن گران...
چنان کارگاه سمرقند شد زمین از در بلخ تا خــــاوران (4)
و این که بر ادعای ما مهر تایید می گذارد، کوههای پامیرخواهد بود که همیشه ابر پوش و برفزاست
و این ابر بر خواسته از کوه مازندران بر کاووس و لشکرش چنان می بارد که همه در میان برف گیر می مانند. این ریزش برف یک هفته طول می کشد. کاووس و لشکریانش آنچه خوردنی دارند در زیر برف می ماند و چشم های شان بنا بر گرسنگی و برف بردگی از کار باز می ماند و بدین ترتیب سالار مازندران (ارژنگ) آنها را دستگیر و زندانی می کند.
اگر دیو سپید یک انسان است و دشمن ایرانیان، چرا خود با آنهمه زورمندی پادشاه مازندران نیست؟ کاووس به رستم گفته است که مازندران در صورتی فتح می شود که بر دیو سپید چیره شوی و مداوای چشم آنها نیز خون دیو سپید است.
به نظر من رستم از آن کوه بزرگ گذشت و شاید هزاران حیوان را کشت و گوشت و مخصوصاً جگر آنها را بخورد کاووس و لشکریانش داد تا آنها دوباره بینایی خویش را یافتند. چون مداوای محلی و قدیمی دردهای چشم همان خوردن جگر است.
دیو سپید چرا در برابر آفتاب مقاومت ندارد؟ و وقتی که آفتاب طلوع کرد او به خواب می رود؟ اولاد به رستم می گوید که صبر کند تا هوا گرم شود یعنی فصل تابستان می توان از آنجا عبور کرد و رستم بنابر رهنمایی او بر دیو سپید چیره می شود. موجودیت نامهایی از قبیل سفید دره در 58 کیلومتری جنوب شرق خیر آباد جرم و مخصوصاً کوتل سفید خرس در پنج کیلومتری شمال شرق حوض شاه، در شیوة بدخشان و مناطقی به نام زردیو و سنجن این نظر را تقویه می کند و دلیلی وجود ندارد که ما دیو سپید را نمادی از برف و سرما و کوه ندانیم. چشمان کاووس و لشکریانش هنگامیکه در مازندران به سر می برند، نابینا هست فقط هنگامی بینایی نصیب آنها می گردد که دیو سپید را عبور کنند. گذشتن از کام این هیولا کار رستمانه یی است که بعد از قرون متمادی به استوره می پیوندد. این حادثه شاید در هنگام کوچ کشی برخی از اقوام آریایی ها بر بلندی های پامیر اتفاق افتاده است. [1]
اما دماوند که در آنجا ضحاک به بند کشیده شده است کجاست؟
دماوند در اساطیر ایران جایگاه ویژهای دارد. شهرت آن بیش از هر چیز در این است که فریدون ضحاک را در آنجا در غاری به بند کشیدهاست و ضحاک آنجا زندانیاست تا آخرالزمان که بند بگسلد و کشتن خلق آغاز کند و سرانجام به دست گرشاسپ کشته شود. هنوز هم بعضی از ساکنین نزدیک این کوه باور دارند که ضحاک در دماوند زندانی است و اعتقاد دارند که بعضی صداهایی که از کوه شنیده میشود، نالههای هموست. در تاریخ بلعمی محل زیست کیومرث کوه دماوند دانسته شدهاست و گور فرزند وی هم آنجا دانسته شدهاست. با این تفصیل که چون فرزندش کشته شد خداوند چاهی بر سر کوه برآورد و کیومرث فرزند را در چاه فروهشت. بلعمی سپس از مغان نقل کند که کیومرث بر سر کوه آتش افروخت و آتش به چاه اندر افتاد و از آن روز تا امروز (روزگار بلعمی) ده پانزده بار پرزند و به هوا برشود و از مغان نقل میکند که این آتش دیو را از فرزند او دور دارد. به گفتهٔ تاریخ بلعمی جمشید به طبرستان به دماوند بود که سپاه ضحاک به وی رسید. بنا به روایتی نبرد لشگر فریدون به سپاهسالاری کاوه با ضحاک در حوالی دماوند بود.دماوند بار دیگر در گاه پادشاهی منوچهر مطرح میشود. آرش از فراز آن تیری انداخت تا مرز میان ایران و توران تعیین کند. بعدها با پا گرفتن اساطیر سامی در ایران برخی شخصیتهای این اساطیر هم با دماوند ارتباطاتی یافتند. از جمله عوام [...] معتقدند که سلیمانبن داوود، یکی از دیوان را که «صخر المارد» (سنگ سرکش) نام داشت در آنجا زندانی نمود. گویند، بر قلهٔ دماوند، زمین هموار است و از چاهی که بر فراز آن قرار دارد، روشنی بیرون آید.[2]
ابن اثیر می نویسد:
مردم یمن گویند که ضحاک از ایشان بود و او نخستین فرعون به شمار آمد. آزی دهاک به هنگام آمدن ابراهیم خلیل به مصر، پادشاه این کشور بود. ایرانیان می گویند آژی دهاک از ایشان بود. اینان او را وابسته به خود می دانند. می گویند نژاد نامه او چنین است: بیوراسب بن اروند اسب بن رینکار بن وندریشتک بن یارین بن فروال بن سیامک بن میشی بن کیومرث. گزارشگران گویند: او بر اقلیم های هفت گانه پادشاهی کرد و مردی جادوگر و بدکار بود.
هشام بن کلبی گوید: به گمان ایشان، آزی دهاک پس از جم روی کار آمد و هزار سال فرمان راند. و خدا داناتر است. او در سواد روستایی به نام بُرس بر پهنه ای از راه کوفه فرود آمد و سراسر زمین را بگرفت و با ستم و بدکاری فرمان راند و دست به مردم کشی برگشاد. نخستین کس بود که باژ را پایه گذارد و درم به نام خود زد. نخستین کس بود که آواز خواند و دیگران هم برای او خواندند. گوید: به ما گزارش رسیده است که آزی دهاک تازی همان نمرود است و ابراهیم به روزگار او را زاده است. اوست که ابراهیم را در آتش افکند و آهنگ سوزاندن او کرد.
ایرانیان گمان میبرند پادشاهی تنها از آن پشتی پدید آمد که هوشنگ و جم و تهمورث را پدید آورد. آژی دهاک مردی غاصب بود که با جادوگری و ترفند بر مردم زمین چیره گشت و با دو ماری که بر دو شانه اش روییده بودند، به مردمان گزند بسیار رساند.
بسیاری از دارندگان کتب می گویند: آنچه بر دو شانه آژی دهاک بود، دو پاره گوشت بلند بود که به سر مار می مانست. او آن دو را با جامه می پوشاند و از راه بیم دادن می گفت که دو مارند که از او خوراک می خواهند. آن دو به هنگام گرسمگی در زیر جامه او می جنبیدند. مردم از او آسیب فراوان دیدند. او کودکان بسیاری را سر برید و چنین بهانه آورد که دو پاره گوشت آویخته بر شانه وی او را آزار می دهند و هر گاه آن دو را با مغز آدمی بنوازد، آرام گیرند. او در هر روز دو مرد سر می برید. مردم همچنان سر کردند تا آنکه خدا خواست او را نابود کند. پس مردی از تودۀ اسفهان به نام کابی(کاوه) سر به شورش برداشت و انگیزه وی دو پسرش بودند که یاران بیوراسب ان دو را برای دو پاره گوشت روییده بر شانه های او گرفته بودند. او چوب دستی که به دست داشت، برگرفت و پاره ای چرم بر آن آویخت و آنگاه آن را به سان پرچم برافراشت و مردم را به ستیز و نبرد با بیوراسب خواند. انبوه سترگی از مردم فراخوان او را پاسخ گفتند زیرا در رنج و ستم های فراوان به سر می بردند. چون کابی(کاوه) پیروز گشت، مردم بدان پرچم، شگون خوش زدند و آن را گرامی داشتند و همی بر آن افزودند تا آنکه در نزد شاهنشاهان ایران بزرگ ترین پرچم گردید و مردم از آن برکت همی یافتند و آن را درفش کابیان(درفش کاویانی) خواندند و از این رو جز در کارهای بزرگ، آن را بر نمی افراشتند و جز برای شاهزادگان به هنگام روی آوردن به کارهای گران، بر نمی داشتند.
از گزارش های کابی (کاوه) آنکه: وی از مردم اصفهان بود و توده های انبوه مردم بر او گرد آمدند و چون بر سر اژی دهاک آمد، بیم او در دل آژی دهاک جای گرفت، آژی دهاک از خانۀ خود گربخت و جای به پیروان کابی(کاوه) گذاشت. ایرانیان بر کابی(کاوه) گرد آمدند و او ایشان را آگاه ساخت که وی را پادشاهی و فرمانرانی کاری نیست زیرا خود را شایستۀ این کار نمی داند. به ایشان فرمود که یکی از فرزندان جم را به پادشاهی بردارند زیرا او فرزند پادشاه ایشان هوشنگ بزرگ پسر فروال بود که ایین پادشاهی بنیاد نهاد و پیش از دیگران بدین کار برخاست.
فریدون بن اثفیان(ابتین) پوشیده از آژی دهاک میزیست و در این هنگام با کابی(کاوه) دیدار کرد. وی و همراهانش از دیدار فریدون شاد شدند و او را به پادشاهی برداشتند. کابی(کاوه) و بزرگانِ ایران یار فریدون در کارهایش گشتند. چون او به پادشاهی رسید و آنچه را از کارهای پادشاهی که می خواست استوار داشت، بر خانه های آژی دهاک دست انداخت و به پیگرد او برخاست و او را گرفتار ساخت و در کوهستان دنباوند(دماوند) به زندان انداخت. برخی ازآذرستایان(گبران) گمان می برند که فریدون گروهی از پریان را به نگهبانی از آژی دهاک برگماشت. برخی می گویند: او با سلیمان بن داود دیدار کرد و سلیمان در آن هنگام در شام به سر میبرد، آژی دهاک را در کوهستان دنباوند(دماوند) زندانی ساخت. آژی دهاک بند و زنجیرش را با خود همی کشید تا آن را به خراسان آورد. چون سلیمان چنین دید پریان را فرمود که او را استوار ببستند تا نتواند از جای خویش تکان خورد. اینان بر او طلسمی ساختند به هیات دو مرد که درِ غاری را که او برای همیشه در آن زندانی گشت، همی کوفتند از این رو که به گمان ایشان او هرگز نمی میرد.
این نیز از دروغ های خنک ایرانیان است.[3] اینان(ایرانیان) را در باره او دروغ هایی شگفت تر از این است که آنها را فرو هشتیم.
برخی از ایرانیان گمان میبرند فریدون او را در روز نوروز کشت و از این رو، ایرانیان گفتند: «آمد نوروز» یعنی اینکه روز و روزگار نوینی را آغاز کردیم. اینان این روز را جشن گرفتند. گرفتار شدن آژی دهاک در روز مهرگان بود و ایرانیان در این هنگام گفتند:
« مهرگان برای کشتن کسی فرا رسید که مردم را سر می برید». ایرانیان گمان میبرند که از کار آژی دهاک هرگز چیزی نیکو نشنیدند جز یک چیز و آن اینکه چون بلای او به سختی گایید و دیر پای گردید، بزرگان کشور در باره کار به یکدیگر نامه نوشتند و پیک و پیام فرستادند و آنگاه همگی رای بر این نهادند که به دربار وی بروند. آنان بر این همداستان شدند که کابی(کاوه) اصفهانی بر اودر آید. کاوه بر او در آمد ولی او را درود نگفت بلکه از او پرسید: ای پادشاه، تو را با کدام درود بستایم؟ درودی بر آنکه بر همۀ اقلیم ها فرمان می راند یا درودی بر آنکه تنها بر همین اقلیم فرمانروایی دارد؟ پادشاه گفت: با درودی بر آنکه بر همۀ اقلیم ها فرمان می راند. زیرا من پادشاه سراسر زمینم. کابی(کاوه) گفت: اگر تو بر همۀ افلیم ها فرمان میرانی، چرا ازمیان همۀ آنها، بارهای گران و کارهای بی سامانت را بر دوش ما افکنده ای؟ چرا کارها را میان ایشان و ما بخش نکرده ای؟ کابی(کاوه) بر او گناهان فراوانی شمرد که آژی دهاک تازی کارگ افتاد و پادشاه، بکاری خود را پذیرفت و مردم را بنرمی بنواخت و نویدهای نیکو به ایشان داد و فرمود که بازگردند تا نیازهای ایشان را برآورد و خواسته های شان را به کار بندد و ایشان روانۀ شهرهای خود شوند.
مادر او در این انجمن حاضر بود و نکوهش گری های ایشان را می شنید و او از آژی دهاک بدتر بود. چون مردم بیرون رفتند، خشمگین به درون آمد و او را بر شکیبایی و بردباری نکوهش کرد و گفت: چرا همگی را نابود نکردی؟ چرا دست هایشان را نبریدی؟ چون زن سخن به درازا کشاند، آژی دهاک به وی گفت: ای مادر، تو هیچ اندیشه ای را در سر نداشته ای مگر اینکه من پیش از تو آن را پرورده ام. ولی این مردم سخن راست و استوار را آشکارا با من در میان گذاشتند و مرا با آن بکوفتند. هر بار که آهنگ تاختن بر ایشان و فرو کوفتن ایشان کردمف چنین دیدم که راستی و درستی به سان کوهی میان من و ایشان سر بر آورده است و من هیچ کاری نیارستم با ایشان کرد. ـآنگاه او به نیوشیدنِ سخنِ مردمِ بخش های گوناگون کشور نشست و نویدهای خود را به ایشان راست کرد و بیش تر نیاز های ایشان را بر آورد.
برخی گفته اند: فرمانروایی او ششصد سال به درازا کشید و سالیان زندگی او به یک هزار بر آمد و او در دیگر سال های زندگی اش به شان پادشاه بود زیرا نیروی فراوان داشت و فرمانش روا بود. میز گفته اندک پادشاهی او هزار و صد سال به دراز کشید.
....برخی گمان میبرند که نوح در زمان او می زیسته است. نوح به سوی وی و مردم کشورش فرستاده شده است. گویند همو بود که این شهرها را بنیاد گذارد و بساخت: بابل، صور و دمشق.[4]
مطالب فوق چکیده و مجملی بود از آنچه که در خصوص دیو سفید و در بند بودن او در دماوند مازندران در کتب مختلف ذکر شده است. گرچه با مطالعه دقیق در یادشت های مورد اشره در بالا می توان به سر نخ هایی در شناخت حقیقی و واقعیت اینموضوع اساطیری یعنی شناخت دیو سفید و مکان در بند بودن او رسید، اما با توجه باینکه درک موضوع جز از طریق آشنایی به زبان رمز وکنایی عرفانی واسطوره ای ممکن نیست، توجه خوانندگانمحترم را به موارد ذیل جلب مینمایم:
با توجه به انچه که در بالا آمد باید بدانیم که مراد از کوه دماوند در اساطیر ، چیزی نیست جز ماه که محل اقامت و فرمانروایی زنخدای ماه و اصولاً خدایان شر اساطیری یا خدایان ونیر است.
علیاکبر دهخدا در سال ۱۲۵۷ خورشیدی در تهران زاده شد. اگرچه اصلیت او قزوینی بوده ولی پدرش خان باباخان که از ملاکان متوسط قزوین بود، پیش از زاده شدن وی از قزوین خارج شده و در تهران اقامت گزیده بود. هنگامی که او ده ساله بود پدرش در بروجرد فوت کرد. در آن زمان غلامحسین بروجردی که از دوستان خانوادگی آنها بود کار تدریس دهخدا را به عهده گرفت و دهخدا تحصیلات قدیمی را نزد او آموخت.
در زمان گشایش مدرسه علوم سیاسی وابسته به وزارت امور خارجه در سال ۱۲۷۸ قمری، دهخدا در آزمون ورودی مدرسه شرکت کرد و در آنجا مشغول تحصیل شد و چهار سال بعد جزو اولین فارغالتحصیلان مدرسه سیاسی بود. طی این دوره با مبانی علوم جدید و زبان فرانسوی آشنا شد. معلم ادبیات فارسی آن مدرسه محمدحسین فروغی بود و گاه تدریس ادبیات کلاس را به عهده دهخدا میگذاشت. چون منزل پدری دهخدا در جوار منزل حاج شیخ هادی نجمآبادی بود، دهخدا از این موقعیت استفاده میکرد و از محضر او بهره میگرفت.
پس از اتمام دوره مدرسه علوم سیاسی، دهخدا که اکنون میرزا علیاکبر خان قزوینی نامیده میشد، به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و در سال ۱۲۸۱ هنگامی که معاونالدوله غفاری بهعنوان سفیر ایران در کشورهای بالکان منصوب شده بود، دهخدا بهعنوان منشی سفیر با او همراه شد. اقامت آنها در اروپا بیش از دو سال در شهر وین بود. دهخدا از این دوره برای آشنایی بیشتر با زبان فرانسوی و دانشهای جدید استفاده کرد. او در سال ۱۲۸۴ به ایران بازگشت.
بازگشت دهخدا به ایران همزمان با آغاز مشروطیت بود. ابتدا به مدت شش ماه در اداره شوسه خراسان که در مقاطعه حسین آقا امینالضرب بود، بهعنوان معاون و مترجم مسیو دوبروک مهندس بلژیکی استخدام شد.
در همین هنگام، میرزا جهانگیرخان شیرازی و میرزا قاسم خان تبریزی برای آغاز انتشار روزنامه صوراسرافیل که خود بنیانگذار آن بودند از او دعوت به همکاری کردند. دهخدا از ابتدا نویسنده اصلی در صوراسرافیل بود. نخستین شماره این روزنامه هفتگی پنجشنبه هفدهم ربیعالآخر ۱۳۲۵ قمری برابر دهم خرداد ۱۲۸۶ و ۳۰ مه ۱۹۰۷ در هشت صفحه در تهران منتشر شد. صوراسرافیل طی چهارده ماه بعدی با تعطیلیها و توقیفهایی که دید جمعاً سی و دو شماره منتشر شد که تاریخ آخرین شماره بیستم جمادیالاولی ۱۳۲۶ بود. دهخدا در آغاز هر شماره روزنامه مقالهای در زمینه مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و در پایان مقالهای با عنوان چرند و پرند با نام مستعار مینوشت. سبک نگارش این مقالات در ادبیات فارسی بیسابقه بود و مکتب جدیدی را در روزنامهنگاری ایران و نثر فارسی معاصر پدید آورد.
مهمترین نام مستعار میرزا علیاکبر خان قزوینی در چرند و پرندش دخو بود. دخو مخفف کلمه دهخدا است، خطابی برای مردم سادهدل در قزوین، زادگاه پدر و اجداد نویسنده. البته دهخدا در اصل به معنی 'کدخدا و خداوند و بزرگ ده' است.
برخی نوشتههای دهخدا موجب اعتراضهای شدید سنّتگرایان متعصب و طرفداران استبداد شد تا جایی که حتی حکم به تکفیر او دادند. مجلس چند بار راجع به نوشتههای او به بحث و گفتگو پرداخت. در جلسه بیستم شعبان ۱۳۲۵ اسدالله میرزا به شکایت انجمن اتحادیه طلاب اشاره کرد. آقا سید محمد جعفر نمایندهای دیگر تصریح کرد که در شمارههای ۱۲ و ۱۴ صور اسرافیل نوشتهای که به تکفیر انجامیده باشد، دیده نمیشود اما درمورد مطالب سیاسی باید وزارت علوم و معارف نظر دهد. پس از یکی دو گفتار دیگر روزنامه بهطور موقت توقیف شد. در این میان دهخدا نیز به مجلس احضار شد وتوانست با منطق و استدلال و حاضرجوابی مخالفان را مجاب کند. البته دهخدا را از در پشتی مجلس خارج کردند زیرا برخی متعصبان مسلح با سلاح گرم، آمادهٔ حمله به او بودند.
![]() گروهی از مشروطهطلبان |
||||
شاهان قاجار | ||||
---|---|---|---|---|
|
|
|||
فتحعلی شاه |
۱۱۷۵-۱۱۶۱ |
|||
نخستوزیران قاجار | ||||
قائم مقام فراهانی |
||||
|
||||
احزاب و گروهها | ||||
انجمنهای جنبش مشروطه |
||||
رویدادهای مهم | ||||
کتاب ها تنبیهالامة و تنزیهالملة | ||||
بعد از کودتای محمدعلی شاه در ۱۲۸۷، دهخدا همراه با عدهای از آزادیخواهان در سفارت انگلیس تحصن کردند. محمدعلی شاه که از این موضوع خشمگین بود با تبعید ایشان به کشورهای همجوار و اروپا موافقت کرد. به روایت ناظمالاسلام کرمانی بنا شد که شش نفر از کسانی که در «سفارتخانه انگلیس بودند نفی و تبعید شوند که هر یک را از قرار ماهی صد و پنجاه تومان بدهند و غلام سفارت آنها را ببرد به سرحد برساند و رسید گرفته مراجعت کند، تا یک سال در خارجه باشند. پس از یک سال مختارند به هر جا بخواهند بروند و یا مراجعت کنند به ایران». راوی دیگر در باکو، چند تن از ایشان را نام میبرد (سید حسن تقیزاده، میرزا محمد نجات، وحیدالملک، دهخدا، حسین پرویز) که «آزادیخواهان و تجار کمک کرده اعانه دادند»، و آنها «بهعلت ناسازگاری محیط از راه تفلیس به پاریس رفتند».
پس از ورود دهخدا و آزادیخواهان تبعیدی به پاریس، گروهی از آنها به دعوت ادوارد براون به لندن رفتند. میرزا آقا فرشی، سید حسن تقیزاده، معاضدالسلطنه و محمدعلی تربیت از آن جمله بودند. اما معاضدالسلطنه اندکی بعد به پاریس بازگشت و با دهخدا در انتشار دوباره صوراسرافیل همکاری کرد. دهخدا دعوت براون را برای رفتن به لندن و نشر صوراسرافیل در آن شهر نپذیرفت. براون استدلال میکرد که در انگلستان امکانات بیشتری مهیاست و روزنامههایی مانند منچستر گاردین و دیلی نیوز هواخواه مشروطهاند و چیزهایی مینویسند، اما دهخدا بنابر مصالحی ترجیح داد که چنین نکند. دهخدا در پاریس با علامه محمد قزوینی معاشر بود.
چون امکان نشر روزنامه در پاریس نبود، گروه صوراسرافیل، یعنی دهخدا، میرزا قاسم خان تبریزی، میرزا محمد نجات و حسین پرویز، در آذر ۱۲۸۷ به شهرک ایوردُن (Yverdon) در سوییس نقل مکان کردند، اما محل چاپ روزنامه با اتخاذ تدابیری همچنان در پاریس بود. دوره دوم صوراسرافیل در ایوردن در دی و اسفند ۱۲۸۷ تنها سه شماره منتشر شد. مطالب و مقالات روزنامه به قلم دهخدا و بسیار تندتر و صریحتر از پیش بود. در شماره سوم دهخدا مسمط معروف خود «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» که آن را در یادبود میرزا جهانگیرخان شیرازی سروده بود به چاپ رساند. دهخدا در تبعید برخلاف همگنانش در وضعیت مالی بسیار دشواری میزیست. دوران تبعید دهخدا در اروپا بینهایت پرتنش و افسردهکننده بود و گفته شده که حتی به خودکشی یا گرفتن تابعیت بیگانه فکر کرده بوده است.[۱]
در فروردین ۱۲۸۸ گروه ایوردن به استانبول رفتند و به انجمن سعادت ایرانیان پیوستند. این انجمن را گروهی از ایرانیان مشروطهخواه همچون یحیی دولتآبادی، محمدعلی تربیت و حسین دانش اصفهانی با استفاده از محیط آزادتری که با تحولات جدید در عثمانی فراهم شده بود تشکیل داده بودند. مهمترین فعالیت سیاسی دهخدا در استانبول نشر چهارده یا پانزده شماره از روزنامه سروش در فاصله تیر تا آبانماه ۱۲۸۸ بود. مؤسس و مدیر این روزنامه، سید محمد توفیق و سردبیر آن علیاکبر دهخدا و نویسندگان آن معاضدالسلطنه، میرزا یحیی دولتآبادی و میرزا حسین دانش اصفهانی بودند.
در همان دوره اقامت دهخدا در اروپا دوره دوم روزنامه روحالقدس با گرایش رادیکال سوسیالیستی احتمالاً در پاریس، منتشر میشد که دبیر و نگارندهٔ آن میرزا علیاکبر خان دهخدا معرفی شده است. [۲][۳]
پس از فتح تهران و خلع محمدعلی شاه، در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی علیاکبر دهخدا در حالی که هنوز در استانبول بود، هم از تهران و هم از کرمان (به نشانهٔ حقشناسی مردم این ایالت از بابت مقالات صوراسرافیل) به نمایندگی مجلس انتخاب شد. دهخدا نمایندگی مردم کرمان را پذیرفت. دهخدا در بازگشت به ایران و در ادامه فعالیت سیاسی خود به حزب اعتدالیون پیوست و این برخلاف انتظار یاران سابق او بود که غالباً در حزب رقیب یعنی حزب دموکرات جمع شده بودند.
با آغاز جنگ جهانی اول و ورود نیروهای روسی به شمال ایران و نزدیک شدن آنها به پایتخت و سقوط دولت، دهخدا همراه با اعضای کمیتهٔ مهاجرت ابتدا به قم و سپس به کرمانشاه رفت. پس از انحلال حکومت در مهاجرت، دهخدا به مدت دو سال و نیم به دعوت رؤسای ایل بختیاری در مناطق چهارمحال بختیاری به سر برد و بخش عمدهای از این دوره را مهمان لطفعلی خان امیرمفخم در قلعه دزک در نزدیکی فرخشهر کنونی بود. در همانجا بود که اندیشه تدوین لغتنامه یا فرهنگنامهای جامع برای زبان فارسی در ذهن او شکل گرفت و با استفاده از کتابخانه امیرمفخم کار نگارش یادداشتهای لازم برای لغتنامه و امثال و حکم را جمعآوری کرد.
پس از پایان جنگ جهانی یکم، دهخدا از فعالیتهای سیاسی کناره گرفت، و طی سلطنت رضا شاه به کارهای علمی، ادبی و فرهنگی پراخت. مدتی ریاست دفتر (کابینه) وزارت معارف (وزارت فرهنگ بعدی) و سپس ریاست تفتیش وزارت عدلیه (وزارت دادگستری بعدی) را به عهده داشت. در سال ۱۳۰۶ مدرسهٔ سیاسی به مدرسهٔ عالی حقوق و علوم سیاسی تغییر نام یافت و ریاست آن را علیاکبر دهخدا به عهده گرفت. در سال ۱۳۱۴ به عضویت فرهنگستان ایران انتخاب شد. از زمان تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ ریاست دانشکده حقوق و علوم سیاسی را تا سال ۱۳۲۰ به عهده داشت. در این سال از خدمات دولتی بازنشسته شد و یکسره به کار لغتنامه پرداخت. در همین دوران بود که در جواب استفسار دوستان که چرا شعر و نثری به سبک آنچه در صوراسرافیل منتشر میکرد نمیسراید و نمینویسد، میگفت: «در این زمانه بسیارند کسانی که حاضرند وقت و نیروی خود را صرف شعر گفتن و مقاله نوشتن و طبع و نشر آنها در روزنامهها و مجلات کنند، ولی شاید کمتر کسی باشد که بخواهد و بتواند با تألیف آثاری مانند امثال و حکم و لغتنامه وظیفهای دشوار و خستهکننده و طاقتسوز ولی واجب را تحمل نماید.»[۴] به سردبیر مجله آینده، دکتر محمود افشار یزدی که از او مقاله میخواست (پس از شهریور ۱۳۲۰) نوشت که «اگر میسر شد و گرفتاریها اجازه داد مقالاتی میفرستم، با شرط عدم تحریف»؛ اما کمتر برای مطبوعات دست به قلم میبرد.[۵]
در نخستین کنگره نویسندگان ایران در تیر ماه ۱۳۲۵ دهخدا در زمره هیئت رئیسه شرکت داشت.[۶] در اسفند ۱۳۲۹ در تأسیس جمعیت مبارزه با بیسوادی شرکت کرد. در همان سال از جمله نویسندگان و اهل فرهنگی بود که بیانیهٔ صلح استکهلم را امضا کرد.
دهخدا سردبیری برخی نشریات مربوط به حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) را نیز به عهده داشت. [۷][۸] در کشاکش انحلال سلطنت و برپایی جمهوری، دهخدا بعنوان اولین کاندیدای مقام ریاست جمهوری درایران مطرح شد. مردی که می توانست اولین رئیس جمهور ایران باشد شخصیتی ملی، سیاسی، ادیب، ستم دیده استبداد و از آن مهمتر، از کوره ارتجاع ستیزی و دفاع از ترقی و تحول ایران بیرون آمده. سلطنت پهلوی که مستقر شد، بیم از این کاندیداتوری به کینه تبدیل شد. دهخدا را نمیشد سر پیری و به جرم طرح او بعنوان اولین رئیس جمهور ایران کشت، اما میشد به انزوا کشاند؛ و چنین کردند. او در انزوا همان کرد که فردوسی کرده بود. فرهنگ دهخدا را پایه ریخت. دهخدا به همین دلیل تا پایان عمر مغضوب دربار سلطنتی ماند. [۹] به همین دلیل در دوره رضا شاه از کارهای سیاسی کناره گرفت و به کارهای علمی و ادبی و فرهنگی مشغول شد. مدتی ریاست دفتر (کابینه) وزارت معارف، ریاست تفتیش وزارت عدلیه، ریاست مدرسه علوم سیاسی و سپس ریاست مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی تهران به او محول گردید. چند روز قبل از شهریور ۱۳۲۰ و خلع رضاشاه، معزول شد و پس از آن بیشتر به مطالعه و تحقیق و نگارش پرداخت.
دهخدا در سالهای نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق، پشتیبان جدی او بود. در ماههای پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شایعه تشکیل شورای سلطنت و ریاست شورای دهخدا (در صورت پیروزی نهضت و اعلام جمهوری) بر سر زبانها افتاد.[۱۰][۱۱] به همین خاطر نیز ماموران کودتا پس از کودتای ۲۸ مرداد به خانه اش ریختند و وی را شدیدا مضروب نمودند.
دستی نیز در کار بود که سرمقاله نخست صوراسرافیل ایوردُن (دوره دوم) را که حاوی حملههای بیپروایی به موجودیت پادشاهی در ایران بود برای رهبران سیاسی ارسال میکرد.[۱۲]
در چنین وضعیتی بود که در روزهای اول بعد از کودتا، خانه دهخدا توسط مأموران تفتیش شد و وی را شدیدا مضروب نمودند. دهخدا مورد احضار و بازجویی قرار گرفت. به دلایل پیشگفتهشده و نیز شرکت در نامه سرگشاده علیه کنسرسیوم نفت در سال بعد، نام دهخدا را از خیابان محل زندگیاش برداشتند.
علیاکبر دهخدا در روز دوشنبه هفتم اسفند ماه ۱۳۳۴ در سن ۷۷ سالگی در خانه مسکونی خود در خیابان ایرانشهر تهران درگذشت. پیکر او به شهر ری مشایعت و در ابن بابویه در مقبره خانوادگی مدفون گردید. پس از درگذشت دهخدا، خانهاش تبدیل به دبستانی با نام خودش شد. اما در سالهای پس از انقلاب نام او را از روی دبستان برداشتند.
مقدمات انتشار لغتنامه دهخدا از اواخر دهه ۱۳۰۰ خورشیدی با مساعدت دولت فراهم شد و اولین قراردادها برای این منظور سالهای ۱۳۱۳ و ۱۳۱۴ بین وزارت معارف و علیاکبر دهخدا منعقد شد. اولین مجلد لغتنامه در سال ۱۳۱۸ منتشر شد، اما بهدلیل کندی کار چاپخانه بانک ملی، آغاز جنگ جهانی دوم و حجم وسیع کار، چاپ لغتنامه متوقف شد. پس از پایان جنگ، اندیشه چاپ و نشر تألیف دهخدا به یک ایده ملی تبدیل شد. سرانجام در سال ۱۳۲۵ با طرح پیشنهادی عدهای از نمایندگان مجلس شورای ملی (در رأس آنها محمد مصدق) و به دنبال آن تصویب ماده واحدهای در مجلس، وزارت فرهنگ مکلف به تأمین کارمندان و امکانات لازم برای تدوین لغتنامه شد. به این ترتیب، لغتنامه از یادداشتهای گردآوری شده توسط دهخدا بسیار فراتر رفت، و سازمان لغتنامه از آغاز تا پایان نشر کتاب، از همکاری تعدادی از لغتشناسان برخوردار شد که نامهای آنها در مقدمه ویرایش جدید (سال ۱۳۷۷) بهعنوان عضو هیئت مؤلفان لغتنامه آمده است.
معاونت اداره لغتنامه با دکتر محمد معین بود تا در سال ۱۳۳۴ مجلس شورای ملی اداره لغتنامه را از منزل دهخدا به مجلس منتقل ساخت و دهخدا دکتر معین را به ریاست اداره معرفی کرد و طی دو وصیتنامه او را مسئول کلیه فیشها و ادامه کار چاپ لغتنامه قرار داد. پس از درگذشت دهخدا در اسفند ۱۳۳۴ محل لغتنامه تا سال ۱۳۳۷ همچنان در مجلس شورای ملی بود و از آن پس به دانشگاه تهران منتقل شد.
دهخدا مسمط معروف خود «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را در یادبود میرزا جهانگیر خان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل سرود:
ای مرغ سحر چو این شب تار | بگذاشت ز سر سیاهکاری | |
وز نفحهٔ روحبخش اسحار | رفت از سر خفتگان خماری | |
بگشود گره ز زلف زر تار | محبوبهٔ نیلگون عماری | |
یزدان به کمال شد پدیدار | واهریمن زشتخو حصاری |
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
ای مونس یوسف اندر این بند | تعبیر عیان چو شد تو را خواب | |
دل پر ز شعف، لب از شکر خند | محسود عدو، به کام اصحاب | |
رفتی بر یار خویش و پیوند | آزادتر از نسیم و مهتاب | |
زان کو همه شام با تو یک چند | در آرزوی وصال احباب |
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرم | ای بلبل مستمند مسکین | |
وز سنبل و سوری و سپرغم | آفاق، نگارخانهٔ چین | |
گل، سرخ و به رخ عرق ز شبنم | تو داده ز کف قرار و تمکین | |
زان نوگل پیشرس که در غم | ناداده به نار شوق تسکین |
از سردی دی فسرده یاد آر
ای همره تیه پور عمران | بگذشت چو این سنین معدود | |
وان شاهد نغز بزم عرفان | بنمود چو وعد خویش مشهود | |
وز مذبح زر چو شد به کیوان | هر صبح شمیم عنبر و عود | |
زان کو به گناه قوم نادان | در حسرت روی ارض موعود |
بر بادیه جانسپرده یادآر
چون گشت ز نو زمانه آباد | ای کودک دورهٔ طلایی | |
وز طاعت بندگان خود شاد | بگرفت ز سر خدا، خدایی | |
نه رسم ارم، نه اسم شداد | گل بست زبان ژاژخایی | |
زان کس که ز نوک تیغ جلاد | مأخوذ به جرم حقستایی |
تسنیم وصال خورده یادآر
برهان قاطع برگزیده و شرح آثار دهخدا بررسی لغتنامه دهخدا
خواجه نصیرالدین طوسی | |
---|---|
![]() |
|
زادروز | شنبه ۱۱ جمادیالاولی ۵۹۷ قمری (۵ اسفند ۵۷۹) توس |
درگذشت | دوشنبه ۱۸ ذیحجهٔ ۶۷۲ قمری (۱۱ تیر ۶۵۳) بغداد |
آرامگاه | کاظمبن |
محل زندگی | خراسان، قزوین، آذربایجان و بغداد |
ملیت | ایرانی |
پیشه | فیلسوف و دانشمند |
سالهای فعالیت | سدهٔ هفتم قمری |
لقب | استاد بشر و عقل حادی عشر |
دوره | اوایل مغولان و ایلخانان |
مذهب | اسلام، شیعهٔ اسماعیلیه |
مکتب | فلسفه مشایی |
آثار | اخلاق ناصری، زیج ایلخانی، اساسالاقتباس و کتب و رسالههای بسیاری به عربی و فارسی |
فرزندان | صدرالدین علی، اصیلالدین حسن و فخرالدین احمد |
گفتاورد | گر پیشتر از مرگ طبیعی مُردی، برخور که بهشت جاودانی بُردی |
ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین (زادهٔ ۵ اسفند ۵۷۹ در توس - درگذشتهٔ ۱۱ تیر ۶۵۳ در بغداد) فیلسوف، متکلم، فقیه، دانشمند، ریاضیدان و منجم ایرانی[۱][۲][۳][۴][۵][۶][۷] شیعه سده هفتم است. کنیهاش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.[۸]
وی یکی از سرشناسترین و متنفدترین شخصیتهای تاریخ جریانهای فکری اسلامیست.علوم دینی و عقلی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت طبیعی را نزد داییاش آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رساند و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته آوازه یافت.
وی در زمان حمله مغول به ایران در پیش ناصرالدین، محتشم قهستان، به کارهای علمی خویش مشغول شد. در همین زمان اخلاق ناصری را نوشت. پس از مدتی به نزد اسماعیلیان در دژ الموت نقل مکان کرد، اما پس از یورش هلاکوی مغول و پایان یافتن فرمانروایی اسماعیلیان(۶۳۵ ه.خ) هلاکو نصیرالدین را مشاور و وزیر خود ساخت، تا جایی که هلاکو را به تازش به بغداد و سرنگونی عباسیان یاری نمود.[۹]
خواجه نصیر الدین توسی در ۱۸ ذی الحجه ۶۷۲ (قمری) هجری قمری وفات یافت، و در کاظمین دفن گردید.[۱۰]
وی سنت فلسفه مشایی را که پس از ابن سینا در ایران رو به افول گذاشته بود، بار دیگر احیا کرد. وی مجموعه آرا و دیدگاههای کلامی شیعه را در کتاب تجرید الاعتقاد گرد آورد.
او در مراغه رصدخانهای ساخت و کتابخانهای بوجود آورد که نزدیک به چهل هزار جلد کتاب در آن بودهاست.[۱۱] او با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین شیرازی) و گردآوری دانشمندان ایرانی عامل انتقال تمدن و دانشهای ایران پیش از مغول به آیندگان شد.[۱۲]
وی یکی از گسترش دهندگان علم مثلثات است[۱۳] که در قرن ۱۶ میلادی کتابهای مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید.
در بارهی زادگاه خواجه نصیرالدین توسی اختلاف است بعضی کتابها و منابع پدر وی را «شیخ وجیه الدین محمد بن حسن» از بزرگان و دانشوران قم میدانند[۱۴] اما در بعضی منابع وی را زاده روستای جهرود ساوه میدانند[۱۵][۱۶][۱۷] که به همراه خانواده برای زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم میشود و پس از زیارت، در هنگام بازگشت به علت بیماری همسرش، در یکی از محلههای شهر توس مسکن میگزیند.و پس از چندی به درخواست اهالی محل علاوه بر اقامة نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیّه مشغول میگردد. خواجه طوسی در ایام اقامت پدر در آنجا در پانزدهم جمادیالاول سال ۵۹۸ ق، متولد گردید. و پدرش با تفأل به قرآن کریم او را «محمد» نامید.[۱۸]
روزهای کودکی و نوجوانی خواجه توسی در شهر توس سپری شد. وی در این روزها پس از خواندن و نوشتن، قرائت قرآن، قواعد زبان عربی و فارسی، معانی و بیان و حدیث را نزد پدر خویش آموخت. پس از آن به توصیه پدر، نزد داییاش «نورالدین علی بن محمد شیعی» که از دانشمندان نامور در ریاضیات، حکمت و منطق بود، به فراگیری آن علوم پرداخت. سپس با راهنمایی پدر در محضر «کمال الدین محمد حاسب» که از دانشوران نامی در ریاضیات بود، به تحصیل پرداخت اما هنوز چند ماهی نگذشته بود که استاد آهنگ سفر کرد و آوردهاند که وی به پدر او چنین گفت: من آنچه میدانستم به او (خواجه نصیر) آموختم و اکنون سؤالهایی میکند که گاه پاسخش را نمیدانم!
پس از چندی دایی پدرش «نصیرالدین عبدالله بن حمزه» که تبحر ویژهأی در علوم رجال، درایه و حدیث داشت، به توس آمد و خواجه در نزد او به کسب علوم پرداخت. گرچه او موفق به فراگیری مطالب جدیدی از استاد نشد، اما هوش و استعداد وافرش شگفتی و تعجب استاد را برانگیخت به گونهأی که به او توصیه کرد تا به منظور استفادههای علمی بیشتر به نیشابور مهاجرت کند. او در شهر توس و به دست استادش «نصیر الدین عبدالله بن حمزه» لباس عالمان دین را بر تن کرد و از آن پس به لقب «نصیرالدین» از سوی استاد مفتخر شد.
خواجه سپس به نیشابور پای نهاد و به توصیه دایی پدر به مدرسه سراجیه رفت و مدت یک سال نزد سراج الدین قمری که از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصیل پرداخت. سپس در محضر استاد فریدالدین داماد نیشابوری - از شاگردان امام فخر رازی - کتاب «اشارات ابن سینا» را فرا گرفت. پس از مباحثات علمی متعدد فرید الدین با خواجه، علاقه و استعداد فوق العادة خواجه نسبت به دانش اندوزی نمایان شد و فریدالدین او را به یکی دیگر از شاگردان فخر رازی معرفی کرد و بدین ترتیب نصیرالدین طوسی توانست کتاب «قانون ابن سینا» را نزد «قطب الدین مصری شافعی» به خوبی بیاموزد. وی علاوه بر کتابهای فوق از محضر عارف معروف آن دیار «عطار نیشابوری» (متوفی ۶۲۷) نیز بهرهمند شد.
خواجه که در آن حال صاحب علوم ارزشمندی گشته و همواره به دنبال کسب علوم و فنون بیشتر بود، او پس از تحصیل در نزد دانشمندان نیشابور به ری شتافت و با دانشور بزرگی به نام برهان الدین محمد بن محمد بن علی الحمدانی قزوینی آشنا گشت. او سپس قصد سفر به اصفهان کرد امّا در بین راه، پس از آشنایی با «میثم بن علی میثم بحرانی» به دعوت او و به منظور استفاده از درس خواجه ابوالسعادات اسعد بن عبدالقادر بن اسعد اصفهانی به شهر قم رو کرد.
توسی پس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت. او علم «فقه» را از محضر «معین الدین سالم بن بدران مصری مازنی» (از شاگردان ابن ادریس حلی و ابن زهره حلبی) فرا گرفت. و در سال ۶۱۹ ق. از استاد خود اجازة نقل روایت دریافت کرد. آن گونه که نوشتهاند خواجه مدت زمانی از «علامه حلی» فقه و علامه نیز در مقابل، درس حکمت نزد خواجه آموختهاست. «کمال الدین موصلی» ساکن شهر موصل (عراق) از دیگر دانشمندانی بود که علم نجوم و ریاضی به خواجه آموخت و بدین ترتیب پژوهشگر توسی دوران تحصیل را پشت سر نهاده، پس از سالها دوری از وطن و خانواده، قصد عزیمت به خراسان کرد.[۱۹]
اسماعیلیه فرقهای از شیعیان بود که به باور پیروانش اسماعیل فرزند امام صادق - علیه السّلام - را جانشین آن حضرت میدانستند. این گروه پس از مدتها در سال ۴۸۳ ق. به دست حسن صباح در ایران رونقی دوباره یافتند و پس از چندی، گرایشهای شدید سیاسی پیدا کرده، فعالیتهای خود را گسترش دادند. قلعة الموت در حوالی قزوین پایتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعههای متعدد و استواری داشتند که جایگاه امنی برای مبارزان سیاسی به شمار میرفت و دستیابی بر آنها بسیار سخت بود.[۲۰]
خواجه نصیرالدین پس از چند ماه سکونت در قائن، به دعوت «ناصر الدین عبدالرحیم بن ابی منصور» که حاکم قلعه قهستان بود و نیز مردی فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعیلیان دعوت شد و مدتی آزادانه و با احترام ویژه در آنجا زندگی کرد. او در مدت اقامت خود کتاب «طهارة الاعراق» تألیف ابن مسکویه را به درخواست میزبانش به زبان فارسی ترجمه کرد و نام آن را «اخلاق ناصری» نهاد. وی در همین ایّام «رساله معینیه» را در موضوع علم هیئت، به زبان فارسی نگاشت. ناسازگاری اعتقادی خواجه با اسماعیلیان و نیز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وی را بر آن داشت تا برای کمک گرفتن، نامهای به خلیفة عباسی در بغداد بنویسد.
در این میان حاکم قلعه از ماجرای نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصیر بازداشت و زندانی گردید. پس از چندی خواجه به قلعة الموت منتقل شد ولی حاکم قلعه که از دانش محقق طوسی اطلاع پیدا کرده بود با او رفتاری مناسب در پیش گرفت. نصیرالدین طوسی حدود ۲۶ سال در قلعههای اسماعیلیه به سر برد امّا در این دوران لحظهای از تلاش علمی باز ننشست و کتابهای متعددی از جمله «شرح اشارات ابن سینا»، «تحریر اقلیدس»، «تولی و تبری» و «اخلاق ناصری» و چند کتاب و رسالة دیگر را تألیف کرد.کتاب روضه التسلیم و مطلوب المومنین; تولی وتبری از جمله آثاری است که به فرمان امام اسماعیلی در الموت نوشته است.(1-1 ) خواجه در پایان کتاب شرح اشارات مینویسد: «بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشتهام که سخت تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی فکر نگاشتم که هر جزئی از آن، ظرفی برای غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانی و حسرت بزرگی همراه داشت. و زمانی بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانی پیش نمیآمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود...»[۲۱] از همکاران خواجه در الموت می توان به حسن محمود کاتب یا حسن صلاح منشی بیرجندی اشاره کرد که همراه خواجه از قهستان به الموت آمده بود وی در طول روز آنچه را که خواجه تدریس می کرد مکتوب می کرد و برداشت خویش را در اوقات فراغت به صورت شعر بیان کرده است. دیوان اشعار وی دیوان قائمیات نام دارد.
از آنجا که وجود اسماعیلیان حاکمیت و قدرت سیاسی مغولان را به خطر میانداخت هلاکوخان در سال ۶۵۱ ق. با اعزام لشکری به قهستان آنجا را فتح کرد. حاکم قلعه پس از مشورت با خواجه نصیر، علاوه بر تسلیم کامل قلعه، از مغولان اطاعت کرد و چندی پس از آن در سال ۶۵۶ ق. تاج و تخت اسماعیلیان در ایران برچیده شد و بدین سان خواجه نصیر بزرگترین گام را در جلوگیری از جنگ و خونریزی و قتلعام مردم برداشته، از این رو نزد خان مغول احترام و موقعیت ویژهای یافت.[۲۲] هلاکوخان همچنین در گشایش بغداد و کشتن واپسین خلیفة عباسی، از نظرهای خواجه توسی بهره گرفت.[۲۳]
مستعصم (آخرین خلیفه عباسی) در دوران حکومت خود علاوه بر لهو و لعب، به خونریزی مسلمانان پرداخت. عدهای از شیعیان بغداد به دست پسرش (ابوبکر) به خاک و خون کشیده شدند و اموالشان به غارت رفت.[۲۴] مقام علمی و ارزش فکری نصیرالدین توسی موجب شد تا هلاکو، او را در شمار بزرگان خود دانسته، نسبت به حفظ و حراست از جان وی کوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه خویش دارد خواجه که در آن ایام دارای مقام و صاحب نفوذ شده بود از موقعیت استفاده کرد و خدمات بسیاری به فرهنگ اسلام و کشورهای مسلمان روا داشت که برخی از آنها عبارتاند از:
۱. انجام کارهای علمی و فرهنگی و نگارش کتابهای ارزشمند.
۲. جلوگیری از به آتش کشیدن کتابخانة بزرگ حسن صباح در قلعة الموت به دست مغولان.
۳. نجات جان دانشمندان و علمایی همچون ابن ابی الحدید (شارح نهج البلاغه) و برادرش موفق الدوله و عطاملک جوینی و ابن فوطی که بیرحمانه مورد غضب و خشم مغولان قرار گرفته بودند.
۴. جذب و حل شدن قوم مغول در فرهنگ و تمدن اسلامی به دست خواجه، به گونهای که موجب شد مغولان به اسلام روی آورند و از سال ۶۹۴ ق. اسلام دین رسمی ایران قرار بگیرد.
۵. جلوگیری از تهاجم آنان به کشورهای مسلمان.
۶. تأسیس رصد خانة مراغه در سال ۶۵۶ ق.، با همکاری جمعی از دانشمندان.
۷. احداث و تجهیز کتابخانه بزرگ رصد خانه در مراغه.[۲۵]
یک دهانه آتشفشانی ۶۰ کیلومتری در نیم کره جنوبی ماه به نام خواجه نصیر الدین طوسی نام گذاری شده است. یک خرده سیاره که توسط ستاره شناس روسی نیکلای استفانویچ چرنیخ در ۱۹۷۹ کشف شد نیز به نام وی نامیده شده است.[۲۶][۲۷]. دانشگاه خواجه نصیر طوسی در تهران و رصدخانه شامخای در جمهوری آذربایجان نیز به نام او نام گذاری شدهاند. در سال ۲۰۱۳ میلادی، پایگاه جستجوگر گوگل، به مناسبت ۸۱۲ امین سالگرد تولد خواجه نصیر الدین طوسی، تصویری از وی در وبسایت خود گذاشت که در کشور هایی عربی قابل دسترسی بود. به گفته بی بی سی، در این عکس بر فارسی تبار بودن این دانشمند تأکید شده بود که واکنشهایی را در کشور هایی عربی در پی داشت.[۲۸] [۲۹]
۱. جمال الدین حسن بن یوسف مطهر حلی (علامه حلی - متوفی ۷۲۶ ق) او از دانشوران برزگ شیعه بود که آثار گران سنگی از خود به جای نهاد. وی شرحهایی نیز بر کتابهای خواجه نگاشت.
۲. کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی. او حکیم، ریاضیدان، متکلم و فقیه بود و عالمان بزرگی از محضرش استفاده کردند. وی گرچه در رشتة حکمت زانوی ادب و شاگردی در مقابل خواجه بر زمین زد، از آن سو خواجه از درس فقه وی بهرهمند شد. این محقق بحرینی شرح مفصلی بر نهج البلاغه نوشته که به شرح نهج البلاغة ابن میثم معروف است.
۳. محمود بن مسعود بن مصلحکازرونی، معروف به «قطبالدین شیرازی» (متوفی ۷۱۰ ق.) او از شاگردان ممتاز خواجهاست وی در چهارده سالگی به جای پدر نشست و در بیمارستان به طبابت پرداخت. سپس به شهرهای مختلفی سفر کرد و علم هیئت و اشارات ابوعلی را از محضر پرفیض خواجه نصیر فرا گرفت. قطب الدین کتابهایی در شرح قانون ابن سینا و در تفسیر قرآن نوشتهاست.
۴. کمال الدین عبدالرزاق شیبانی بغدادی (۶۴۲۷۲۳ ق.) او حنبلی مذهب و معروف به ابن الفُوَطی بود. این دانشمند مدت زیادی در محضر خواجه علم آموختهاست. وی از تاریخ نویسان معروف قرن هفتم است و کتابهای معجم الآداب، الحوادث الجامعه و تلخیص معجم الالقاب از آثار اوست.
۵. سید رکن الدین استرآبادی (متوقی ۷۱۵ ق.) از شاگردان و همراهان خاص خواجه بوده و شرحهایی بر کتابهای استاد خویش نوشته و علاوه بر تواضع و بردباری، از احترامی افزون برخوردار بودهاست. وی در تبریز به خاک سپرده شدهاست. برخی دیگر از شاگردان خواجه نصیر عبارتند از:
زندگی او بر پایه دو هدف اخلاقی و علمی بنا نهاده شده بود. او در بیشتر زمینههای دانش و فلسفه، تالیفات و رسالاتی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند، اما ۲۵٪ نوشتههای وی به زبان پارسی بودهاند.[۳۰] از معروفترین آثار او به پارسی، «اساس الاقتباس» و «اخلاق ناصری» را میتوان یاد کرد. وی در اخلاق ناصری رستگاری راستین انسانها را در «سعادت نفسانی»، «سعادت بدنی» و «سعادت مدنی» میداند و این نکته نشان میدهد که خواجه در مسائل مربوط به بهداشت جسمانی و روانی هم کارشناس بودهاست.
خواجه نصیر حدود یکصد و نود کتاب و رسالهٔ علمی در موضوعات متفاوت به رشتة تحریر درآورد.[۳۱] که ذیلاً به برخی از انها اشاره می شود :
۱. تجریدالاعتقاد: که در موضوع کلام نگاشته شده و به دلیل اهمیت
فوق العادة آن مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شرحهای بسیاری پیرامون آن
نوشته شدهاست.
۲. شرح اشارت بو علی سینا: این کتاب شرحی بر اشارات بوعلی سینا است.
۳. قواعد العقاید
۴. اخلاق ناصری یا اخلاق طوسی
۵. آغاز و انجام
۶. تحریر مجسطی
۷. تحریر اقلیدس
۸. تجریدالمنطق
۹. اساس الاقتباس
۱۰. زیج ایلخانی
۱۱. آداب البحث
۱۲. آداب المتعلمین
۱۳. روضةالقلوب
۱۴. اثبات بقاء نفس
۱۵. تجرید الهندسه
۱۶. اثبات جوهر
۱۷. جامع الحساب
۱۸. اثبات عقل
۱۹. جام گیتی نما
۲۰. اثبات واجب الوجود
۲۱. الجبر و الاختیار
۲۲. استخراج تقویم
۲۳. خلافت نامه
۲۴. اختیارات نجوم
۲۵. رساله در کلیات طب
۲۶. ایام و لیالی
۲۷. علم المثلث
۲۸. الاعتقادات
۲۹. شرح اصول کافی
۳۰. کتاب الکل
۳۱. صور الکواکب
32. تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الافکار
محمود حکیمی در سال ۱۳۲۳ در تهران متولد شد و پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی ومتوسطه، برای تحصیل دررشته زبان انگلیسی وارد دانشگاه تربیت معلم شد و پس از مدتی تدریس در مدارس تهران ، برای ادامه تحصیل دررشته تعلیم و تربیت به انگلستان رفت و پس از دریافت درجه فوق لیسانس و بازگشت به ایران، به تدریس در مراکز تربیت معلم پرداخت. وی اکنون (۱۳۸۳) بازنشستهاست و به کار مورد علاقه خود که همان تحقیق و تالیف درزمینه ادبیات معاصر انقلابی ایران و تاریخ تمدن است، میپردازد. محمود حکیمی از روزگار تحصیل به ادبیات فارسی و تاریخ تمدن علاقه داشت و با این گرایش به مطالعه آزاد میپرداخت.
محمود حکیمی سالها در مدارس تهران به عنوان معلم زبان انگلیسی کار کرده، و پس از بازگشت از انگلستان به عنوان مدرس تعلیم و تربیت در مراکز تربیت معلم به تدریس اشتغال داشته و اکنون نیز مدتی است بازنشسته شده و به تحقیق و تالیف میپردازد. مطالعه، تحقیق و تالیف و سرودن اشعاری با مضمون ادبیات معاصر و انقلابی ایران و تالیف کتبی پیرامون تاریخ تمدن از کارهای روزمره محمود حکیمی است.
فرهنگسرای نوجوانان درمنطقه ۱۸ شهرداری تهران کتابخانهای را به نام محمود حکیمی نام گذاری کردهاست که در سال ۱۳۸۲ توسط او افتتاح شد.
ابوالقاسم حالت ملقب به ابوالعینک (۱۲۹۸ - ۱۳۷۱) شاعر، مترجم و طنزپرداز ایرانی بود.
ابوالقاسم حالت شاعر، مترجم و محقق توانای معاصر در سال ۱۲۹۸ در تهران به دنیا آمد. وی پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و تا زمان بازنشستگی در خدمت این سازمان بود. ابوالقاسم حالت در جوانی به فراگیری زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه پرداخت و از سال ۱۳۱۴ ه. ش به شعر و شاعری روی آورد و به سرایش شعر در قالب کهن و تذکرهنویسی همت گماشت. دیوان حالت که مشتمل بر قطعات ادبی، مثنویها، قصاید، غزلیات و رباعیات است، خود نمایانگر عمق دانش ادبی این محقق است. وی از سال ۱۳۱۷ همکاری خود را با مجله معروف فکاهی توفیق آغاز کرد و بحر طویلهای خود را با امضای هدهد میرزا و اشعارش را با اسامی مستعار خروس لاری، شوخ، فاضل ماب و ابوالعینک به چاپ میرساند. علاقه به مسائل دینی سبب شد از سال ۱۳۲۳ هر هفته چند رباعی جدی که ترجمهای از کلمات قصار علی بن ابیطالب بود در مجله «آئین اسلام» چاپ کند. حالت در ترانهسرایی نیز دستی توانا داشت و عموماً این ترانهها در قالب فکاهی، انتقادی علیه وضعیت سیاسی و اجتماعی آن زمان بود. حالت در آن سالها با نشریات امید، تهران مصور و پیام ایرانی نیز همکاری داشت و ملکالشعرا بهار او را به کنگره نویسندگان ایران دعوت نمود. حالت در زمینه موسیقی اصیل ایرانی نیز فعالیت داشت و سراینده نخستین سرود جمهوری اسلامی بود. وی پس از انقلاب اسلامی نیز علیرغم کهولت سن مدت زمانی نسبتاً طولانی با مجله گل آقا همکاری کرد. از ابوالقاسم حالت آثار ادبی و فرهنگی فراوانی در زمینههای طنز، شعر، ادبیات و ترجمه باقی ماندهاست. وی در سوم آبان سال ۱۳۷۱ بر اثر سکته قلبی درگذشت.
در قسمتی از وصیتنامهٔ استاد ابوالقاسم حالت، طنزنویس معروف مجلههای توفیق و گلآقا، میخوانیم:
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید | نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید | |
نه پی گورکن و قاری و غسال روید | نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید | |
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی | که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید | |
این دو چشمان قوی را به فلان چشمچران | که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید | |
وین زبان را که خداوند زبانبازی بود | به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید | |
کلهام را که همه عمر پر از گچ بودهاست | راست تحویل علی اصغر گچکار دهید | |
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه | به فلان سنگتراش ته بازار دهید | |
کلیهام را به فلان رند عرقخوار که شد | از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید | |
ریهام را به جوانی که ز دود و دم بنز | در جوانی ریه او شده بیمار دهید | |
جگرم را به فلان بیجگر بیغیرت | کمرم را به فلان مردک زن بار دهید | |
چانهام را به فلان زن که پی وراجیست | معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید | |
گر سر سفره خورَد فاطمه بیدندان غم | به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید | |
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش | لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید |
ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده ۳۷۰ ه. ش. ۹۹۵ در روستای حارث آباد بیهق در نزدیکی سبزوار، درگذشته ۴۵۶ ه. ش ۱۰۷۷ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف دربار غزنوی است.
شهرت او بیشتر بهخاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهمترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش. پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.
در روزگار عبدالرشید غزنوی، هفتمین امیر غزنوی، بیهقی به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. در همین دوران گرفتار تهمت و کین بداندیشان شد. امیربدگمان او را از کار برکنار کرد و به زندان انداخت.
طغرل، غلام گریخته دربار محمود بر امیر عبدالرشید شورید و او را کشت. باز بیهقی به زندان افتاد به همراه گروهی دیگر از درگاهیان و درباریان. وی در سال ۴۳۷ ه. ش. پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود. بیهقی نوشتن تاریخ را در چهل و سه سالگی، آغاز کرد و بیست و دو سال از عمر خویش را بر سر نوشتن آن نهاد. کتاب، تاریخی است در سی مجلد ولی از این سی مجلد تنها شش جلد ماندهاست. جلد نخست موجود نیز از میانه آغاز میشود.
یکی از بخشهای بسیار گیرای این کتاب داستان حسنک وزیر است. بیهقی هشتاد و پنج سال زیست و در سال ۴۵۶ ه. ش در گذشت و به این ترتیب نوزده سال پس از اتمام تاریخ خویش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازهای در زمینه کار خود دسترسی مییافته، آن را به متن کتاب میافزودهاست.
بیهقی در دوران جدید، کشف مورلی (Morley)، خاورشناس انگلیسی است[نیازمند منبع]. او که در نیمه سده نوزدهم در هندوستان میزیسته چند نسخه از کتاب تاریخ بیهقی را فراهم آورد؛ اما اجل مجال انتشارش را نداد. دوست نزدیک او، کاپیتان ویلیام مسولیس (Captain William Massolis)، در سال ۱۸۶۲ برای نخستین بار تاریخ بیهقی را در شهر کلکته هند به چاپ رسانید.
کتاب تاریخ بیهقی نخستین بار در ایران توسط علیاکبر فیاض تصحیح شدهاست.
محمدتقی بهار در شانزدهم آبان ۱۲۶۵ ه. ش. برابر با ۱۳۰۵ ه. ق. در مشهد زاده شد. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (درگذشتهٔ ۱۲۲۹)، قصیدهسرای سرشناس عهد فتحعلی شاه میدانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید. مادرش از یک خانوادهٔ گرجی، که در دورهٔ عباس میرزا به ایران آمده بودند٬ بود. [۱][۲] مادرش نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. میگوید که پدرش ترجمههای الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه میآورد و با صدای بلند برای افراد خانواده میخواند و چون خسته میشد، مادرش خواندن را ادامه میداد.
بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی میخواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی ۱۵ ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریبا او را از شعر گفتن منع کرد و تلاش کرد تا وی را به تجارت وادارد.
اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه محمدتقی بهار چندان علاقهای به تجارت نداشت و دوم اینکه پدرش در سن ۱۸ سالگی او درگذشت و موفق نشد که جلوی شاعر شدن او را بگیرد. در بیست سالگی به صف مشروطهطلبان خراسان پیوست و به انجمن سعادت خراسان راه یافت. اولین آثار ادبی-سیاسی او در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ میرسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلی شاه.
بهار در ۱۳۲۸ روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازهبهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله، وزیر خارجه تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد. در ۱۳۳۲ به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی از حوزه انتخابیه درگز انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد و در ۱۳۳۴ انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازهای در نظم و نثر پدید آورد. علاوه بر بهار عدهای از اهل قلم مانند عباس اقبال آشتیانی، غلامرضا رشید یاسمی، سعید نفیسی و تیمورتاش با این مجله همکاری داشتند.
انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از معروفترین قصیدههای بهار، «بثالشکوی»، در ۱۳۳۷ به مناسبت توقیف نوبهار سروده شدهاست. کودتای ۱۲۹۹ بهار را برای سه ماه خانهنشین کرد و در همین مدت، یکی از به یادماندنیترین قصیدههای خود، هیجان روح، را سرود. چندی بعد که زندانیان رژیم کودتا آزاد شدند، و قوامالسلطنه نخستوزیر شد، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد. از این دوره با سیدحسن مدرس رهبر فراکسیون اقلیت همراهی میکرد. بهار در این دوره نزد هرتسفلد زبان پهلوی میآموخت.
در مجلس پنجم بهار در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گزید و معتقد بود که موافقت سردارسپه با جمهوری، اسباب تردید مردم شدهاست و مردم نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان میبینند. بعدها بهار در این دوره خطر مخالفت با سردار سپه را دریافت و اشعاری ظاهراً در تحسین جمهوری سرود. در پایان دورهٔ ششم مجلس، با استقرار سلطنت رضاشاه، دیگر زمینهای برای فعالیت سیاسی بهار وجود نداشت و او هوشمندانه از سیاست کناره گرفت. وی پیش از آن در تیرماه ۱۳۰۵ به عضویت شورای عالی معارف منصوب شده بود که این سمت را تا ۱۳۲۲ حفظ کرد.
بهار در این دوران به فعالیت علمی و آموزشی روی آورد و در کنار استادانی چون عباس اقبال آشتیانی، بدیعالزمان فروزانفر و صادق رضازاده شفق در سال تحصیلی ۱۳۰۷-۱۳۰۸ در دارالمعلمین عالی به تدریس پرداخت. در ۱۳۰۸، به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه، برای مدتی به زندان افتاد و تا ۱۳۱۲ چند بار به حبس و تبعید محکوم شد. در ۱۳۱۲ از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد و در ۱۳۱۳ با وساطت محمدعلی فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد.
از آن به بعد، سرشارترین دوران کار علمی بهار که با انزوای او در ۱۳۰۷ پس از پایان مجلس ششم و کنارهگیری از مجلس آغاز شده بود غنای بیشتری یافت. طی این دوره بود که بار دیگر به مطالعهٔ متون و تتبع و تحقیق ادبی و زبانی پرداخت. در ۱۳۱۱ در اجرای قراردادهایی که در زمان علیاصغر حکمت با وزارت معارف منعقد کرد، به تصحیح متونی چون مجملالتواریخ و القصص، تاریخ بلعمی و منتخب جوامعالحکایات عوفی پرداخت. دستاورد ادبی و علمی او در این دوره، تصحیح متون، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی، تألیف سبکشناسی و نگارش احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه بود. در ۱۳۱۶ تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را به عهده گرفت.
با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، بهار مجدداً به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و قصیده حبالوطن را در اندرز به شاه جدید سرود. روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی را در ۱۳۲۲ نگاشت. از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد.
پس از غائلهٔ آذربایجان در ۱۳۲۴، بهار زیر لوای قوامالسلطنه به فعالیت سیاسی روی آورد و در کنگرهٔ حزب دموکرات ایران مجدانه شرکت کرد. در بهمن ۱۳۲۴ در کابینهٔ قوام وزیر فرهنگ شد، اما وزارت او چند ماهی بیش طول نکشید و استعفا کرد. در ۱۳۲۶ به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت. اما بر اثر ابتلا به بیماری سل، تنها در ماههای تیر، مرداد و شهریور ۱۳۲۶ فرصت حضور در مجلس را یافت. در نیمهٔ دوم ۱۳۲۶ بهار که به بیماری سل مبتلا گشته بود، با استفاده از مرخصی استعلاجی از مجلس، برای معالجه به شهر لوزان در سویس رفت. بهار قصیده بهیاد وطن معروف به «لُزَنیه» را در همین شهر سرود. اما مضیقهٔ شدید مالی باعث گردید که بهار با نیمهکاره رها کردن معالجه راهی ایران شود. سفر بهار به سویس کمی بیش از یک سال تا اردیبهشت ۱۳۲۸ طول کشید. بهار در بازگشت به ایران به تدریس دانشگاهی ادامه داد.
در خرداد ۱۳۲۹ جمعیت ایرانی هواداران صلح تأسیس گردید و بهار که از پایهگذاران آن بود (اعضای مؤسس دیگر: دکتر علی شایگان، حائریزاده، مهندس قاسمی، دکتر حکمت، احمد لنکرانی، محمد رشاد و محمود هرمز)، به ریاست جمعیت انتخاب شد و قصیدهٔ معروف جغد جنگ را، به اقتفای چکامهٔ بلند منوچهری سرود.
بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
آثار منثور و منظوم بهار متنوع است و انواع شعر سنتی و اشعار به زبان محلی، تصنیف و ترانه، مقالهها و سخنرانیهای سیاسی و انتقادی، رسالههای تحقیقی، نمایشنامه، اخوانیات و مکتوبات، تصحیح انتقادی متون، ترجمههای متون پهلوی، سبکشناسی نظم و نثر، دستورزبان، تاریخ احزاب، مقدمه بر کتابها و حواشی بر متون به خصوص شاهنامهٔ فردوسی را در برمیگیرد.
مهمترین اثر بهار دیوان اشعار اوست که به اعتباری کارنامهٔ عمر او نیز به شمار میرود. این دیوان در زمان حیات او به چاپ نرسید. جلال متینی از بهار نقل میکند که میخواستهاست سرودههای خود را از صافی نقد بگذراند و منتخب دیوان خود را به چاپ برساند و از وزارت فرهنگ خواستار شده بود که دوتن آشنا با شعر و شاعری را برای پاکنویس اشعارش در اختیار او بگذارد، اما این تقاضا اجابت نشد.
در میان آثار تحقیقی بهار نیز سبکشناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی ممتاز است. این کتاب حاصل ۳۰ سال تتبع و تدریس استاد است. هنوز هم کتابی در این موضوع که بتواند با آن رقابت کند تألیف نشدهاست. بهار به این مبحث از علوم ادبی در زبان فارسی استقلال و هویت بخشید و درس دانشگاهی آن، به حق به نام او مُهر خورد. ژیلبر لازار در اثر نفیس خود «زبان کهنترین آثار نثر فارسی» به سبکشناسی بهار بیش از هر اثر دیگر استناد کرده، و آن کتاب را اثری افتخارآمیز شمردهاست.
بهار بخشی از سبکشناسی شعر را نیز که چند دوره آن را درس داده، و با وزارت فرهنگ در بهار ۱۳۲۹ برای چاپ و نشر آن قرارداد بسته بود، نوشت که با شدت گرفتن بیماری سل مجال آن پیدا نکرد تا تدوین و نگارش این اثر را به پایان برساند. اما تقریرات درسی او با عنوان تاریخ تطور شعر فارسی چاپ و منتشر شد. عبدالحسین زرینکوب در وصف سبکشناسی شعر بهار مینویسد که او بیان خصوصیات مکتبهای شعر فارسی را ضابطه بخشید و کارهایی که بعدها در این باب صورت گرفت، جز تکرار و شرح آن نیست.
بهار در تدوین دستور زبان، معروف به دستور پنج استاد (تهران، ۱۳۲۹) سهم عمده دارد. به ویژه در مبحث فعل، تمایز مادهٔ مضارع و ماضی و انواع مشتقات هر یک، ابتکار شخصی اوست. او ضمن درس سبکشناسی نثر، نکات دستوری تازهای بیان میکرد و اصرار داشت که در امتحان درس سبکشناسی این نکات را نیز موضوع سؤال قرار دهد.
مقالات ادبی و تحقیقی بهار، در زمان حیات یا پس از وفات او در جراید و مجلات و نشریات متعدد از جمله نوبهار، مهر، ایران، دانشکده، باختر، ارمغان، تعلیم و تربیت، دانش، جهان نو، یغما، آموزش و پرورش، نگین، گلهای رنگارنگ، پیام نو، نامهٔ فرهنگستان، فردوسی، آینده، آرمان، مهر ایران، ایراننامه و سخن چاپ و منتشر شد. این مقالهها در مباحث گوناگون زبانی، ادبی، تاریخی، واژهشناسی، دستور، خط، احوال رجال سیاسی و مذهبی، نقد متون و همچنین شامل نقد شعر و مکاتبات است.
برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت، شاعری هم پایه بهار نداشتهایم. بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایهای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفتهها و نوشتههای او استناد میکردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت. دیوانهای شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری میرساند. بهار در بدیهه گویی و ارتجال، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون میآمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سرودههای او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت میدادند. حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمیآمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمیانگیخت.
قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست. گاه نیز قصاید شعرای سلف را مانند رودکی، فرخی، جمال الدین عبدالرزاق، منوچهری و سنایی در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفتهاست. او در این شیوه تقلید نیز نوآوریهایی دارد. در قصیدهای که به تقلید از منوچهری سروده، توانستهاست الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد.
هنر شاعری او را بعد از قصیده، باید در مثنویهای او دید، مثنویهای کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد میرسد. در این میان مثنویهایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سرودهاست بسیار جلب نظر میکند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شدهاست. بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت. قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن میسرود. در میان غزلهای او نمونههایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سرودههای غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمیتوان گرفت، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف، گاه به تصریح و گاه به کنایه، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیدهاست. بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزندهای از خود به جا گذاشتهاست.
از تصنیفها و ترانههای سرودهٔ بهار «بهار دلکش»، «باد صبا بر گل گذر کن»، «ای شهنشه»، «ای شکسته دل»، «ای کبوتر»، «گر رقیب آید»، «ایران هنگام کار»، «ز من نگارم»، «پرده ز رخ برافکن»، «سرود پهلوی»، «عروس گل»، «به اصفهان رو» و «مرغ سحر» را باید نام برد.
ا
قیصر امینپور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در شهرستان گتوند در استان خوزستان به دنیا آمد. در سال ۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از این رشته انصراف داد
قیصر امینپور، در سال ۱۳۶۳ بار دیگر اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۷۶ از پایاننامه دکترای خود با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. این پایاننامه در سال ۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکلگیری و استمرار فعالیتهای واحد شعر حوزه هنری تا سال ۶۶ تأثیر گذار بود. وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعر ِ هفتهنامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعه او «در کوچه آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و شعرهای سپید او را در بر میگرفت. امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.
دکتر قیصر امینپور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین شد. دکتر امینپور در سال ۸۲ بهعنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد.
از وی در زمینههایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شدهاست که به آنها اشاره میکنیم:
«دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین پور بود که تابستان ۱۳۸۶ در تهران منتشر شد و بر اساس گزارشها، در کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید.
وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماریهای مختلف رنج میبرد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشته بود و در نهایت حدود ساعت ۳ بامداد سهشنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی درگذشت. پیکر این شاعر در زادگاهش گتوند و در کنار مزار شهدای گمنام این شهرستان به خاک سپرده شد.
پس از مرگ وی میدان شهرداری منطقه ۲ واقع در سعادت آباد به نام قیصر امین پور نامگذاری شد.[نیازمند منبع]
حسرت همیشگی:
طرحی برای صلح (۳):
شهیدی که برخاک می خفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ
حتی اگر نباشی:
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را, میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح, یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد, یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل, یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت, چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی, با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را